روزها و شبها پشت سرهم بدون وقفه می گذرند،خورشیدها طلوع و غروب می کنند،ماه ها آشکار می شوندو پنهان م
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->



روزها و شبها پشت سرهم بدون وقفه می گذرند،خورشیدها طلوع و غروب می کنند،ماه ها آشکار می شوندو پنهان می گردند؛بچه ها به دنیا می آیندوکودکان نوجوان می شوند؛جوانان پا به سن می گذارند و پیر ها می میرند.
ما کما کان به تکاپویی سخت مشغولیم؛با مشکلات می جنگیم و سدها را از سر راه بر می داریم ؛همچنان در دنیای مادی به پیشروی خود ادامه می دهیم ،آن قدر گرفتاریم که حتی نمی توانیم به خود بیاییم و خویشتن را بنگریم وبدانیم کجا هستیم؟در چه حالی به سر می بریم؟در تمام مدت این عمری که خداوند به ما ارزانی داشته حتی یک لحظةکوتاه و دمی زودگذرفرصت نکرده ایم که به خود فکر کنیم و آنی با دل خویش خلوت کنیم؛یک دقیقه به خود وقت نمی دهیم که با روح خود یک دقیقه ؛حتی یک دقیقه سخن بگوییم.
شاید بگویی از سخن گفتن و گپ زدن با روح خود چه سود؟اصلا تفکر چیست و به چه دردی می خورد؟چه مرهمی را دوا می کند؟ طرح این پرسش از مایی که سخت در تن خویش فرو رفته و غرق شده ایم هیچ جای تعجب نیست!
اما یادمان باشد که ما بدون روح اندیشه و روان تفکر کالبدی محض بیش نیستیم ای برادر تو همین اندیشه ای                  ور نه باقی استخوان و پیشه ای
همچنین فراموش نکنیم که (محمّد) امیِ عربی< ص > با همین تفکر بود که به اشرف المخلوقات و خاتم النبوات رسید... شاید همة ما برای خود یک فیلسوف و سخنوریم اما کسی که معنی آنچه را که بر زبان می راند نداند جز خسته کردن زبان خویش و هدر دادن وقت شنوایانش چه سودی می برد.آری ما معنی آنچه را که می گوییم و یا می شنویم نمی دانیم به قول سروش (عبارات تشنة معانی اند).. همةماها در طول روز کارهای روز مرّة خود را به طوط کامل ودر وقت خود انجام می دهیم:نمازهایمان را سروقت می خوانیم"روزه هایمان را به موقعش می گیریم " احسان و فضایل می کنیم اما همچنان پوچ و تو خالی هستیم هر روز به ردة پایین تر سقوط می کنیم امروزمان از دیروز بد و بدتر است. واقعاً چرا؟!؟
شاید بعضی از ما یی که هنوز روح تفکر خود را از دست نداده ایم بعضی وقتها به فکر می افتیم واز خود می پرسیم :واقعا اشکال کار کجاست؟آخر ما آن راهی را که برایمان معلوم نموده اند مدام می پیماییم دایم آن راه را ادامه می دهیم اما چرا اصلا به هیچ مقصدی راه نمی یابیم و یا حداقل به استراحت گاهی نمی رسیم که تن خسته و روح زار خود را کمی اسایش دهیم؟بعد از مدتها سوال از درون خود با نا امیدی و بدون هیچ جوابی سر زانوی اندیشه را رها می کنیم! اما اگر حقیقتا فکر خود را به کار بیندازیم و در ژرفای درونمان به دنبال جواب این سوال بگردیم خیلی ساده و راحت پاسخ خویش را می یابیم :همة ما نماز می خوانیم چه و چه........   می کنیم  اما تا به حال شده از خود بپرسیم :چرا این کار ها را انجام می دهیم؟شده به خود بنگریم چگونه انجامشان می دهیم؟
بعضی از ما ها از روی عادت است واین وقت تلف کردن است بعضی دیگر به خاطر ایمنی از عداب و وصول به ثواب و این تجارت است است! اما آنهایی که روح خود را در دستان دلدار قرار داده اند و همه وقت در برابر او هستند و وجودش را به کلی حس می کنند و هدفی جز رضای خاطر و بقای حضور ندارند و همه عبادات خویش را با دنیایی از شور و شعف و ملکوتی از عرفان آسمانی و ربانی می کنند کی می کوید که به هیچ جا نرسیدند و نمی رسند ؟چه کسی اقرار دارد که وارد ماوراءالطبیعه نشدند و با یار خود خلوت نکردند؟ من و تویی که در نماز مان هیچ بویی از نگار مان حس نمی شود؛ من و تویی که تا از نماز فارغ می شویم تمام برنامه ریزی های آینده را می کنیم ؛مایی که  عالم عبادت برایمان خانه ای تاریک و گوری بی معنی است انتظار داری به کجا برسیم ؟به عرش اعلی؟ می خواهی بجز سقوط قهقرایی و مرگ روحی به چه چیز دیگری برخورد کنیم؟!!.....باید باور کنیم که خدا را گم کرده ایم !شاید هم خود را گم کرده ایم ! آری خود و روح خود را گم کرده ایم .پس فرصت را غنیمت بشمریم" از راهی که رفته ایم بر گردیم شاید اشتباه باشد؛به جهانی که پا گذاشته ایم درآییم و خود را بمیرانیم و از نو در جهانی دیگر متولد شویم،شاید از میانبری پر خار و خسک رفته ایم بیشتر از این پاهای خود را خون آلود نکنیم !بیشتر از این قلب خود را تنها نگذاریم،این فرصتی است که همه وقت به ما نمی دهند .شاید راهی را که پیموده ایم بارش ناقص است و چیزی گرانبها را جا گداشته ایم همین امروز تصمیم بگیریم و همین الان عملی اش کنیم همین حالا از راه خود برگردیم و کوله بار جامانده را باخود برداریم؛فردا دیر است شاید فردایی نباشد،شاید سپیده دم هنگامی که کاروان حرکت می کند ما خوابیده باشیم ؛شاید کسی نباشد ما را خبر کنند شاید همه خواب باشند پس... همین الان راه بیفت...


 



سمیه دختر خیاط رضی الله عنها
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

سمیه دختر خیاط رضی الله عنها

سمیه دختر خیاط  اولین شهید در راه اسلام و شوهر او یاسر بن عامر ملقب به ابو عمار از اولین شهید از مردان هستند اما پسرش عماربن یاسر مجاهدی جنگجو که در جنگ بدر بی مانند بود عمار تربیت یافته پدر ومادری مومن وبا ایمان بود عمار در جنگ"صفین" در کنار حضرت علی بن ابی طالب رضی الله عنه جنگجوی ماهری بود که در سن 93سالگی به شهادت رسید رسول الله صلی الله علیه وسلم آن خانواده را به بهشت بشارت داده بودند یاسر در یمن زندگی می کرد بابرادران خود که یکی از برادرانش به سفر رفته ومدتها از او خبری نداشتند یاسذ به دو برادر خود گفت :برویم برادر خود را پید ا کنیم  یاسر با دو برادر به راه افتا دند تقریباً هر جایی که می توانستند رفتند به دنبال برادر امااز او هیچ خبری نبود وقتی از یافتن برادر نا امید شدند به یمن برگشتند در سر راه خود از مکه عبور کردند آنها رفتند برای زیارت خانه کعبه و کمی هم استراحت کرده تا خستگی راه را از تن به در کنند . این واقعه قبل از اسلام رخ داده است . آنها در حالی که در خانه کعبه نشسته بودند مردی از اهل مکه به نام ابوحذیفه بن المغره المخزومی آنها را دعوت نمود به خانه شان چون می دانست آنها غریب اند وعادت قریشان مهمان نوازی بود وبنا به رسم مهمان نوازی ازآنها دعوت کرد عرب قریش از زمانهای بسیار قدیم کریم ومهمان نواز بودند. یاسر و برادران خود به خانه ابی حذیفه رفتند. سمیه خدمتکار ابی حذیفه ظرف غذا آورد بعد از خوردن غذا برادران یاسر قصد برگشت کردند. یاسر به برادران خود گفت: شما بروید من اینجا می مانم آنها خداحافظی کردند وبه شهریمن سرزمین خودشان رفتند . یاسر در مکه ماندگار شد. یا هر روز وشب مانند یک مهمان به خانه ابوحذیفه رفت وآمد می کرد ودر مجالس قریش شرکت می کرد. یاسر هر روز سمیه را در خانه ابوحذیفه می دید یاسر در بازار مشغول به کار شد. تا اینکه توانست از پولی که پس انداز کرده بود خانه ای برای خود مهیا کند   می خواست از خانه ابوحذیفه دردسر کم کند . اما قبل از رفتن سمیه را از ابوحذیفه خواستگاری کرد . ابوحذیفه چون از یاسر خبر داشت و مدتها یاسر را می شناخت با کمال میل پذیرفتند و سمیه به عقد ازدواج یاسر در آمد . خداوند چنین مقرر فرموده بودند که آنها را با هم در راه خدا و دین خدا شهید شوند . سمیه در خانه یاسر زندگی را به خوشوقتی می گذراند و صاحب فرزندی شد بنام عمار . روزها و سالها سپری شد یاسر مردی سالخورده و سمیه پیر زنی ناتوان بودند . عمار به سن 40 سالگی رسیده بود . این خانوده هرگز برای بتهای مکه سجده نکرده بودند . آنها مثل باقی مشرکان مکه بت پرست نبودند . زمانی که خداوند متعال وحی نازل فرمودند برای رسول الله صلی الله علیه وسلم و حضرت مردم را به دین اسلام مخفیانه دعوت می نمودند یاسر و خانواده خود مسلمان شدند در خانه « ارقم بن ابی ارقم » آنها به دعوت رسول الله صلی الله علیه وسلم پاسخ مثبت دادند و به خدا و رسول خدا ایمان آوردند آنها از ایمان آوردگان اوایل هستند می گویند بعد از 7 یا 8 نفر آنها ایمان آورده اند . ابو جهل که دشمن خدا و دین خدابود از اسلام آوردن خانواده یاسر با خبر میشود ابوجهل به خانه یاسر می رود و دست آنها را بسته و آنها را به محلی بنام « بطحاء» در مکه می برد و آنها را بسیار شکنجه می داد . و در گرمای سوزان و در آفتاب داغ به آنها آزار می دهد . ولی آنها همچون کوهی استوار ثابت و صابر ، صبر را پیشه کرده و جز نام الله چیزی نمی گفتند . با وجودی که آنها پیر و سالخورده بودند در آن گرمای جان سوز مقاومت کردند هیچ کس نبود که آنها را از جور ظلم و ستم کافری چون ابوجهل نجات دهد . رسول الله صلی الله علیه و سلم گاه گاهی از کنار آنها می گذشتند و می فرمود صبراٌ ای آل یاسر وعده شما در جنت ـ یعنی صبر داشته باشید جای شما در یهشت است ان شاءالله شما بهشتی هستید . آنها بردبار و شکیبا با آن همه آزار و اذیت دره ای نور ایمان از دلشان کاسته نشد و از دین اسلام روی گزدان نشدند . تا اینکه یاسر رضی الله عنه و سمیه دختر خیاط رضی الله عنها شهید گشتند . اما پسرش عمار رضی الله عنه نجات یافت هنگامی که ابوجهل در جنگ بدر به درک اسفل واصل شد  رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند ای عمار قاتل پدر و مادرت کشته شد .
این بود رحلت ایمان داری آل یاسر که درسی است برای همه ما . با آن همه آزار و ستم و آن همه شکنجه ای که از مشرکین کشیدند آنها ÷ایدار و مقاوم استقامت کردند و در راه دین مبین اسلام شهید شدند رضی الله عنهم اجمعین .


 



شیماء رضی الله عنها خواهر شیری رسول الله صلی الله علیه وسلم
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

شیماء رضی الله عنها خواهر شیری رسول الله صلی الله علیه وسلم

درجنگ " حنین " مسلمانان مردی را گرفته بودند که آن مرد از دشمنان خدا و رسول الله صلی الله علیه وسلم بود.همرته با این مرد زنی به اسم شیماء که می گفت من خواهر شیری رسول الله صلی الله علیه وسلم هستم .مسلمانان حرف او باوذ نداشتند فکر می کردند دروغ می گوید آن مرد ا سیر به نام بجادکه با قریش بر ضد اسلام در غزوه حنین جنگ می کرد بجاد از قبیله بنی سعد که حلیمه سعدیه دایه شیرده رسول الله صلی الله علیه وسلم از آن قبیله بود بجاد کار نادرستی کرده بود که باید به سزایش می رسید به همین خاطر به رسول الله صلی الله علیه وسلم به اصحاب دستور داده فرمودند نگذارید این مرد از دستتان فرار کند مسلملنان در این جنگ به یاری خداوند پیروز شده بودند و بجاد وقومش اسیر گشتند.زنی که می گفت من خواهر شیری رسول الله صلی الله علیه وسلم هستم پیش حضرت آوردند وگفت یا رسول الله من شیماءدختر حارث ومادرحلیمه سعدیه است من خواهر شیری شما هستم هنگامی که مادرم شمارا شیر می دادمن به مادرم  در کارهای خانه کمک می کردم رسول الله صلی الله علیه وسلم مدتها بود که اورا ندیده بود به او  گفتند علامتی  یا نشانی داری که من بفهمم توراست می گویی شیماء به یادش آمد روزی رسول الله صلی الله علیه وسلم بازویش نیس زدند و فوری آستینش را بالا زد و گفت این نشانه هنوز باقی است حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم تا آن را دید گفتند :بله راست می گویی آن وقت حضرت به شیماء احترام گذاشتند ورداء خود را انداختند شیماء در کنارش نشست رسول الله صلی الله علیه وسلم به شیماء فرمودند اگر دوست داری پیش ما بمان ودر نزد ما محترم هستی واگر دوست نداری بمانی می توانی به قوم برگردی شیماء گفت :به نزد قوم خود برمی گردم شیماء  مسلمان شد و عزم رفتن کرد رسول الله صلی الله علیه وسلم هدیه های فراوانی همراه با او فرستاد شیماء خواهران وبرادرانی داشت به اسم عبدالله وانیسه وحذیفه که همه ازقوم بنوالحارث بودند
شیماءهنگامی که مادرش به رسول الله صلی الله علیه وسلم شیر می داد به مادرش کمک می کرد وبرایش شعر می خواند یعنی سرود برای رسول الله صلی الله علیه وسلم می خواند
این شعر عربی است وترجمه کردم به فارسی   شیماء می گفت :
ای خدای مهربان محمدرا برای ما نگهدار
تا اورا ببینیم وقتی بزرگ  می شود
حتماًوقتی بزرگ شد آقای ما می شود
خدایا اورا از چشم دشمن حسود دور نگه دار
خدایا به لو عزت و کرامت دائم عطا فرما
اما مادر شیماءحلیمه سعدیه مادر شیری  رسول الله صلی الله علیه وسلم بعداً  به خدمت رسول الله آمد در آن موقع رسول الله صلی الله علیه وسلم در محلی به نام "جعرانه" نشسته وبرای اصحاب گوشت تقسیم می کرد حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلمدیدند از دور زنی سوار بر الاغ  می آید به استقبال او رفت  واو را گرامی داشت رداء خود را برروی زمین پهن کرده واورا درکنار خود نشاندیکی از اصحاب از آنجا عبور می کرد دید زنی در کنار رسول الله صلی الله علیه وسلم نشسته  اوپرسید این زن کیست رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودنداین مادر شیری من حلیمه سعدیه است



جویریه بنت الحارث رضی الله عنها
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

جویریه بنت الحارث رضی الله عنها

جویریه دختر حارث بن ابی ضرار از بزرگان بنی المصطلق بودند. قوم بنی المصطلق دشمن رسول الله صلی الله علیه وسلم ودشمن دین مبین اسلام بودند. آنها همیشه در فکر ضربه زدن به مسلمانان بوده ونقشه کشی می کردند که چه حیله ای به کارگیرند. امّا رسول الله صلی الله علیه وسلم به مکروحیله آنها پی برده بودند. قوم بنی مصطلق خود راآماده جنگ می کردند که به مسلمانان هجوم بیاورند خبربه رسول الله صلی الله علیه وسلم رسید که آنها خود راآماده میکنند. رسول الله صلی الله علیه وسلم منتظر نماند که آنها هجوم بیاورند ودرشعبان سنه 6 هجری درمحلی که چاه آبی بود به نام المریسیع  خود ومجاهدین آماده کارزارشدند. پرچم مهاجرین به دست ابوبکروپرچم انصاربه دست سعدبن عباده رضی الله عنه سپردندوراهی جنگ شدند. رسول الله صلی الله علیه وسلم درهرجنگی اول آنها را به دین اسلام دعوت می کردند اگرآنها اسلام راقبول نداشتند. آنوقت دستورحمله صادرمی کردند در این جنگ رسول الله صلی الله علیه وسلم به عمربن الخطاب رضی الله عنه دستوردادندآنها را به دین اسلام دعوت کنید بگوئید اسلام بیاورند وکلمه "لا اله الا الله" را به زبان جاری وایمان بیا ورند اما آنها دعوت اسلام راقبول نکردندوبه مسلمانان هجوم آوردندحضرت صلی الله علیه وسلم دستور حمله صادر نمودندمسلمانان با شجاعت تمام ازجان خود گذشته برای پیروزی اسلام پا به میدان معرکه نهادند صد نفرازقوم شرک کشته وباقی هر چه بودند اسیر سپاهیان اسلام شدند درمیان اسیران جنگی دختر سر لشکرشان حارث ابن ابی ضرار که برّه نام داشت اسیربود. برّه سهم ثابت ابن قیس شده بود ونوشته بودند که اگر برّه در بابت آزاد کردن خود پول بدهد او آزاد است این دخترپیش رسول الله صلی الله علیه وسلم رفت گفت: ای رسول الله من دختری از بزرگان قوم خودم هستم والان اسیرشده ونصیب و سهم ثابت ابن قیس شده ام باید مالی بدهم که آزاد گردم اما چیزی ندارم برایم مالی تعیین فرمایید تا آزاد گردم رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند آیا میل نداری عرض دیگری برایت تعیین کنم که خیر وثواب بهتری درآن است برّه گفت: کدام عرض حضرت فرمودند: اسلام اینکه اسلام بیاوری ومسلمان شوی وازآن بهتر یکی از مادران مؤمنین گردید یعنی ازدواج با رسول الله صلی الله علیه وسلم .      
برّه با خوشحالی قبول کرده وخبرازدواج اوبا رسول الله صلی الله علیه وسلم انتشار یافت در میان اسیران 100 زن اسیربود که هریک ازآنها سهم یکی از مجاهدین قرار گرفته بود هنگامی که اصحاب این خبر را شنیدند به مناسبت ومبارکی ازدواج رسول الله علیه الصلاة آن زنها آزاد شدند یعنی مجاهدین آنها را آزاد کردند عایشه رضی الله عنها می فرمود پر برکت تر از برّه زنی دیگر ندیده بودم رسول الله صلی الله علیه وسلم اسم برّه را به اسم جویریه تغییردادند روزی رسول الله صلی الله علیه وسلم جویریه را در حال ذکر وتسبیح دیدند حضرت از خانه خارج شدند نزدیکی های ظهر بود که به خانه برگشتند دید جویریه باز هم همچنان نشسته در جای خود ذکر خدا می گویند رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند ای جویریه هنوز نشسته ای ذکر می گویی من تو را کلمه هایی می آموزم که اجروثواب بسیار دارد هربار سه بار بگو" سبحان الله عددخلقه" 3 باربگو " سبحان الله وزنة عرشه " 3 بار" سبحان الله رضاء نفسه " 3بار" سبحان الله مداد کلماته " این کلمات در همه وقت جویریه می خواند جویریه در سن 65 سالگی در سال 50 هجری بعداز گذشت 45 سال ازدواج با رسول الله صلی الله علیه وسلم جهان را بدرود گفت رضی الله عنها وعنهم اجمعین. 



زینب دختر جحش رضی الله عنها
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

زینب دختر جحش رضی الله عنها

زینب دختر عمه رسول الله صلی الله علیه وسلم . مادرش امیمه دختر عبدالمطلب می باشد. زینب رضی الله عنها ازدواج کردند با زید بن الحارثه پسر خوانده رسول الله صلی الله علیه وسلم نام زید در قرآن مجید آمده اوتنها صحابی است که نامش در قرآن ذکر شده است .
قبل از اسلام مردم می توانستند فرزند دیگری به فرزندی خود بپذیرند. اگر کسی پسر کسی به فرزند خواندگی می پذیرفت او را به اسم پدر جدید یعنی پدر خوانده او را صدا می کردند، نه به اسم پدر اصلی اش . زید بن حارثه چون درخانه رسول الله صلی الله علیه وسلم زندگی میکرد اورا زید بن محمد می گفتند رسول الله صلی الله علیه وسلم 20سال بزرگتر از زید بودند زید بن حارثه مردی کوتاه قد و سیاه چهره بود وبا زینب دختر عمه رسول الله صلی الله علیه وسلم ازدواج کرد اما ازدواج آنها دوام نیاورد ودر سال 5 هجری زید بن حارثه زینب را طلاق داد بعد از طلاق گرفتن زینب وزید بن حارثه رسول الله صلی الله علیه وسلم خود زید را به خانه زینب فرستاد که بشارت دهد به زینب که به امر خداوند رسول الله صلی الله علیه وسلم می خواهد با او ازدواج کند زید به خانه زینب رفت ودم در خانه ایستاد وپیغام حضرت صلی الله علیه وسلم به او ابلاغ کرد زینب هم از پشت در به او جواب داده وگفت: که این امر باید خداوند اجازه فرمایند چون مردم فکر می کنند زید پسر محمد صلی الله علیه وسلم می باشد وپدر نمی تواند با زن پسر خود بعد از طلاق ازدواج کند. خداوند بزرگ در سوره " احزاب " فرزند خواندگی را حرام فرمودند ودرباره کسی که فرزند پدر خودش می باشد امّا در خانه مرد دیگری زندگی می کند نمی تواند فرزند آن خانواده شود وباید همه مردم اورا به اسم پدرش یا پدر ایشان بشناسند واورا به نام پدرش صدا زنند وزیدفرزند حارثه می باشد وخداوند بزرگ عقد ونکاح حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم با زینب دختر عمه اش در بالای هفت آسمان انجام داده اند. جبرئیل علیه السلام وحی نازل کردند از طرف خداوند وفرمودند به رسول الله صلی الله علیه وسلم که برای عقد وازدواج شما وزینب نه شاهدی ونه ولی امر ونه مهریه لازم است وبه امر ودستور خداوند این ازدواج باید سر بگیرد و کاری است انجام گرفته . زینب زنی  مؤمنه وطاهره ،خداترس بود. او افتخار می کرد در میان زنان ومی گفت: همه زنان رسول الله صلی الله علیه وسلم به اجازه ولی امر به عقد وازدواج رسول الله صلی الله علیه وسلم درآمده اند ولی من به اجازه خداوند در بالای هفت آسمان به عقد رسول الله صلی الله علیه وسلم در آمده ام. به دستور خداوند رسول الله صلی الله علیه وسلم در سنه 5 هجری با زینب رضی الله عنها ازدواج کردند به همین مناسبت شب زفاف رسول الله ولیمه ازدواج دادند. ولیمه خوراکی از گوشت ونان بود که همه اصحاب خوردندو سیر شدند . عایشه رضی الله عنها از زینب رضی الله عنها بسیار تعریف می کردند. می گفتند : کسی یا زنی مثل زینب در صدقه دادن ندیده ام او همیشه برای صدقه دادن از من پیشی می گرفت- کارهایی انجام می داد که خداوند دوست داشته باشند. روزی رسول الله صلی الله علیه وسلم با همسران خود نشسته بودند . فرمودند: هر یک ازشما که دستش درازتر است زودتر به من می پیوندد. عایشه رضی الله عنها فرمود: ما همه دستهایمان دراز می کردیم تا از چیزی که در وسط گذاشته بود کمی ازآن برداریم وببینیم کدام یک ازما دستش دراز تر از دیگری است ولی منظوررسول الله چیزدیگر بود. بعدازوفات زینب رضی الله عنها فهمیدیم که منظور رسول الله صلی الله علیه وسلم چه بوده آن دست زینب بود. چون زینب در صدقه دادن دستش گشاده بود زینب از کارهای دستی چیزهای قشنگ درست می کرد ومی فروخت ودر راه خدا صدقه می داد زینب زنی دست ودل باز بود هرچه که داشت در راه خدا به محتاجان کمک می کرد زینب رضی الله عنها در سال 20 هجری در سن 53 سالگی از جهان رخت بربست خداوند ازاو راضی وروحش در جنات فردوس باد والحمدالله رب العالمین.    

 



صفیه دختر عبدالمطلب
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

صفیه دختر عبدالمطلب

صفیه رضی الله عنها عمه رسول الله صلی الله علیه وسلم مادر زبیر ابن عوام می باشد که زبیریکی ازده نفری است که رسول الله صلی الله علیه وسلم به بهشت بشارت داده اندصفیه خواهر حمزه ابن عبدالمطلب وهاله دختر وهب مادرصفیه می باشند.
پدرصفیه عبدالمطلب یکی از بزرگان قوم قریش ودر نزد قریشان مقام ومنزلت والایی داشتند. صفیه در خانه پدرزندگی به خوبی وخوشی می گذراند او زنی خوش زبان، خنده رو، دانا به علم وشجاع همچنان اسب سوار بود. صفیه با مردی با نفوذ ازدواج کرد در مکه مکرمه به نام " حارث بن حرب " لیکن زندگی حارث دوام نیاورد. بعد از مدتی حارث وفات یافت صفیه برای بار دوم ازدواج کرد با " عوام بن خویلد " خداوند سه پسر ارزانی آنها کرد که زبیر بن العوام بزرگتر از همه بود. هنگامی که خداوند محمد صلی الله علیه وسلم به پیغمبری برگزید ومردم را به دین مبین اسلام دعوت می نمودصفیه دعوت محمد صلی الله علیه وسلم پذیرفت و بی وقفه ایمان آوردند صفیه بعد از ایمان آوردن پسرش زبیرابن العوام با پسرش به مدینه مهاجرت کردند.  
در روز جنگ احد صفیه با زنان صحابیه به میدان جنگ رفته برای مداوای مجاهدین وسربازان اسلام . در این جنگ بود که مسلمانان به طمع جمع آوری غنائم جنگی به امررسول الله صلی الله علیه وسلم مخالفت واز جای خود جا به جا شده و از سنگر خود در بالای کوه " احد " پائین آمدند و رسول الله صلی الله علیه وسلم تنها وکسی به جزچند نفر از اصحاب در اطراف نداشتند. در این هنگام صفیه با شجاعت تمام نیزه برداشت جلو مشرکین رفت وبه طرف آنها نیزه پرتاب می کرد او می گفت : ای مشرکین ای دشمنان دین خدا بروید گورتان را گم کنید. رسول الله صلی الله علیه وسلم  برای صفیه بسیار ناراحت شدند چون برادرش حمزه شهید وجثّه اورا تکه پاره کرده بودند رسول الله صلی الله علیه وسلم به زبیر پسر صفیه فرمودند: مادرت را برگردان تا جسد پاره پاره برادرش حمزه نبیند. زبیر شتابان دوید وگفت : ای مادر رسول الله امر فرموده برگردی امّا صفیه دست بردار نبود با شجاعت وصبر وبردباری جواب داد برای چه برگردم آنها را می کشم. اگر برادرم را تکه تکه کرده اند در راه خدای عزّوجل ودین اسلام شهید است ما راضی هستیم به آنچه که خواست خداوند باشد وهر آنچه خداوند دستور دهد ما با صبروبا تحمّل وبا شکیبا هستیم. ان شاء الله خداوند به همه ما صبر دهد و شهادت برادرم خداوند قبول کند. زبیر برگشت وگفته های مادرش به رسول الله صلی الله علیه وسلم بازگو کرد وحضرت فرمودند: راحتش بگذارید. صفیه با شتاب به سوی شهدا شتافت وقتی جسد برادرش حمزه دید گفت:   " انا لله وانا الیه راجعون " او بسیار ناراحت وغمگین جسد برادرش را دفن کرد امّا در جنگ خندق مردان خارج شدند از مدینه برای جهاد وزنان وبچه ها در مدینه ماندند به دستور رسول الله صلی الله علیه وسلم حسّان بن ثابت رضی الله عنه برای نگهداری از آنها و وارسی به آنها از آزار مشرکین با چند نفر از آنهایی که نمی توانستند به جهاد بروند در مدینه ماندند یک روز صفیه رضی الله عنها مردی از یهودیان را دید که به طرف خانه های آنها می آمد صفیه از غدرحیله ومکریهودی ترسید. یهودیان همیشه مکارو حیله گروپیمان شکن بودند. مثل یهودیان بنی قریطه که پیمان شکسته بودند. صفیه ترسید این یهودی خیر ببرد به یهودیان دیگرکه زنان وبچه های مسلمانان در چه جایی هستند به همین خاطرصفیه چوب بزرگی ازچوب خیر به دست گرفت وناگهان ضربه ای به یهودی زد واو را به درک اسفل فرستاد. صفیه در جنگ خیبر با زنان مسلمان ومؤمنان مسلمین به کمک سربازان ومجاهدین اسلام می شتافتند با یکی از زنان مسلمان خیمه ای برپاداشته به مداوای مجروحان جنگی می پرداخت وبه آنها آب وچیزهای لازم می رساندند. هنگامی که سپاه اسلام پیروز وجنگ به پیروزی مسلمانان تمام می شد غنائم جنگی که به دست سربازان اسلام آمده بود رسول الله صلی الله علیه وسلم قسمتی برای زنان کنار می گذاشتند وبه هریک نصیب آنها را می دادند هنگامی که رسول الله صلی الله علیه وسلم به حق تعالی پیوست. صفیه بسیار بسیار ناراحت شد. رحلت رسول الله صلی الله علیه وسلم برایش ناگوار وهمیشه غمگین وغصه دار بود صفیه رضی الله عنها در میان مردم مقم ومنزلت والایی داشت او زنی حکیم ،حلیم وبردبار وصبور بود مردم برایش احترام زیادی قائل بودند اوتا بعداز خلافت حضرت عمر رضی الله عنه زنده ودرمیان مردم زندگی می کرد صفیه درعمر 70 سالگی جهان را بدرود گفتند روحشان شاد ونامش جاویدان باد. 



ام ایمن پرستار رسول الله صلی الله علیه وسلم
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

ام ایمن پرستار رسول الله صلی الله علیه وسلم

ام ایمن زنی حبشی نام او برکه بود که رسول الله صلی الله علیه وسلم بشارت بهشت به او داده بودند. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند اگرکسی می خواهد ازدواج کند با ام ایمن ازدواج کند که ازاهل جنت است. ام ایمن رضی الله عنها پرستار یا دایه رسول الله صلی الله علیه وسلم بوده البته بعداز حلیمه سعدیه که مادر شیری رسول الله صلی الله علیه وسلم بوده اند.
ام ایمن قبل ازاسلام خدمتکار عبدالله بن عبدالمطلب پدر رسول الله صلی الله علیه وسلم بود هنگامی که عبدالله پدر رسول الله وفات یافت ومادر محمد صلی الله علیه وسلم آمنه حضرت را تولد کردند ام ایمن پرستاری رسول الله صلی الله علیه وسلم را به عهده گرفت تا وقتی که بزرگ شدند به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرمودند بعد ازمادرم آمنه ام ایمن مادرم می باشد وحتی اورا مادر صدا می زدند . ام ایمن خدمتگزاری رسول الله صلی الله علیه وسلم به عهده داشت تا زمانی که حضرت با خدیجه ازدواج کردند. ام ایمن قبل از اسلام با مردی به اسم عبید بن زید ازدواج کرده بود وپسری داشت به اسم ایمن که همراه رسول الله صلی الله علیه وسلم در جنگ خیبر شهید شد. ام ایمن بعد ازمسلمان شدن در مکه وبعد ازهجرت رسول الله صلی الله علیه وسلم با پای پیاده به مدینه مهاجرت نمود او روزه بود وآب و خوراکی همراه نداشت در گرمای شدید ودر حرارت گرم آفتاب ازتشنگی دهانش خشکیده بود جان دریدن نداشت هنگامی که آفتاب غروب کرد وخورشید پنهان شد وقت افطار رسیده بود. ام ایمن صدایی از آسمان بالای سرش شنید نگاهی به بالا انداخت دید مشکی پر ازآب آویزان به بند سفید از آسمان پائین می آید. کم کم مشک آب پائین آمد تا درمیان دو دستانش قرار گرفت آنقدر آشامید که سیر شد که بعد از آن دیگر هیچ وقت احساس تشنگی نکرد. ام ایمن بعد از وفات پدر ایمن با زید بن حارثه رضی الله عنه ازدواج کردند که زید در آن زمان خدمتکار  رسول الله صلی الله علیه وسلم بود فرزندی به اسم اسامه ابن زید رضی الله عنه داشت. بعد از مبعوث پیغمبر صلی الله علیه وسلم اسامه تولد شدند زید پدر اسامه رضی الله عنه یکی از سربازان اسلام بود که در راه خدا ودین در جنگ " مؤته " در سال 8 هجری شهید شدند. رسول الله صلی الله علیه وسلم هر روز در مدینه به دیدار ام ایمن می رفتند. یک روز حضرت با خادم خود أنس بن مالک به دیدار ام ایمن رفته بودند آنروز رسول الله صلی الله علیه وسلم روزه بودند. امّا ام ایمن برایشان خوراک و نوشابه تعارف کرد اونمی دانست رسول الله صلی الله علیه وسلم روزه دار است. ام ایمن در جنگ همراه رسول الله صلی الله علیه وسلم شرکت می کردوبه پرستاری سربازان اسلام می پرداخت در جنگ "احد" برای مجاهدین وسربازان اسلام آب می رسانید مجروحان جنگی را مداوا می کرد. همچنین در جنگ " خیبر" از مجاهدین پرستاری وزخم آنها را مداوا می کرد بعداز وفات رسول الله صلی الله علیه وسلم یک روز ابو بکر صدیق رضی الله عنه برای حضرت عمر رضی الله عنه گفتند برویم به دیدن ام  ایمن به سپاس سپاسگزاری رسول الله صلی الله علیه وسلم وقتی آنها وارد خانه ام ایمن شدند ام ایمن تا آنها را دید گریست. آنها فرمودند چرا برای چه گریه می کنی؟ فرمود: رسول الله صلی الله علیه وسلم که رسالت خود را به پایان رساندند وجایش در بهشت می باشد. ام ایمن جواب داد وگفت: گریه ام از این نیست گریه ام از این است که دیگر وحی نازل نمی شود از آسمان برای رسول الله صلی الله علیه وسلم. با گفتن این جمله هر دوی آنها یعنی ابوبکر وعمربه گریه افتادند روزها سپری گشت تا اینکه بعد از خلافت ابوبکر رضی الله عنه ورسیدن خلافت به حضرت عمر رضی الله عنه موقعی که حضرت عمر درنماز صبح به دست ابولؤلؤ مجوسی شهید شدند. خبر شهادت به ام ایمن رسید. ام ایمن گفت: ای وای برما اسلام ضعیف شد وبسیار گریست. ام ایمن پسرش اسامه ابن زید بن حارثه رابسیاردوست می داشت همچنین اسامه مادرش را بسیار دوست می داشت وبه مادر خود احترام زیاد می گذاشت او هر کاری که از دستش بر می آمدبرای مادرش مهیا می کرد. ام ایمن در حیات بودحتی بعدازخلافت حضرت عثمان رضی الله عنه زندگی کرده است رضی الله عنها وعنهم أجمعین .   



ام حبیبه رضی الله عنها
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

ام حبیبه رضی الله عنها

یک شب مادرحبیبه خوابی وحشتناک دید. او در خواب دید همسر خود را که صورتش زشت ودر بدترین حال است. ام حبیبه ازخواب پرید ودست به دعا گرفت  که خوابش به خیر تمام شود أم حبیبه دخترابی سفیان رمله نام داشت درمکه اسلام آورد وبا همسر خود عبدالله ابن جحش به حبشه مهاجرت کردند ازجورظلم وستم مشرکان مکه ام حبیبه خوابی که دیده بود برای همسرش عبدالله تعریف کرد باگفتن خواب همسرش گفت دین اسلام راترک کرده وبه دین اولش یعنی نصرانی برگشته ام حبیبه خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد که عبدالله مرتدشودوگفت به خدا خیرنمی بینی چرا ازاسلام برگشته ای اما او اعتنایی به حرف ام حبیبه نکرد ورفت برای مشروب خوری همیشه ودرهمه حال مست بود تا اینکه درحال مستی هم مرد وخواب ام حبیبه تعبیر یافت ام حبیبه درسرزمین حبشه بود که شبی خواب دید مردم به او تبریک می گویند واو را ام المؤمنین صدامی زنند وقصه تعبیر وتفسیر خوابش این بود که رسول الله صلی الله علیه و سلم با ام حبیبه ازدواج نمودند چند روزی که گذشت درخانه ام حبیبه به صدا درآمد وکسی اجازه ورود خواست اوأبرهه یکی از خدمتکاران نجاشی پادشاه حبشه بود که برای ام حبیبه از طرف پادشاه سفارش داشت وبه ام حبیبه گفت رسول الله صلی الله علیه و سلم پادشاه راوکیل کردند تا تو را به عقدازدواج رسول الله صلی الله علیه و سلم بیاورد . ام حبیبه بسیار خوشحال شد ازخوشحالی دو النگوی دستش که از نقره بود و خلخال پایش به ابرهه مژده گانی داد. آم حبیبه  یکی را فرستاد دنبال خالدبن سعید بن عاص رضی الله عنه که مهاجر بودودر حبشه زندگی می کرد أم حبیبه خالدرا وکیل کرد به خاطر مراسم ازدواج بعد از ظهر همان روزنجاشی رضی الله عنه جعفر بن ابی طالب و چند تن از مهاجران دیگر رادعوت کردند.
نجاشی به آنها گفت رسول الله صلی الله علیه وسلم او را وکیل کرده اند که دختر أبو سفیان أم حبیبه را به عقد حضرت درآورند وگفت که من این وکالت را قبول کرده ام بدین ترتیب نجاشی 404 دینار ازطرف خود هدیه ومهریه ام حبیبه را قبول کردند خالد بن سعید که از طرف ام حبیبه وکیل بود مهریه را گرفت وبه دست ام حبیبه سپرد نجاشی به مناسبت ومبارکی این عقد غذایی آماده کردند ام حبیبه می خواست باز هم از مهریه اش هدیه ای برای ابرهه بخرد که قبول نکرد وگفت : من مسلمان شده ام وتابع دین محمد صلی الله علیه وسلم گشته ام بعد از آن روز از طرف زنان پادشاه هدیه هایی ازعطرهای  خوشبو ورنگارنگ ابرهه آورد برای ام حبیبه .وابرهه به ام حبیبه گفت سلام مرا به حضرت  رسول الله صلی الله علیه وسلم برسان وبگو که من مسلمان شده ام وایمان به خدا ورسول خدا آورده ام تا برایم دعای خیر کند ام حبیبه ازحبشه راهی مدینه منوره شدند ودرمدینه قصه عقدخود واسلام آوردن ابرهه برای رسول الله صلی الله علیه وسلم تعریف کرد حضرت برای ابرهه دعای خیر نمود وجواب سلام اورا گفتند بدین ترتیب خواب ام حبیبه به حقیقت پیوست با ازدواج او با رسول الله صلی الله علیه وسلم مردم اورا ام المؤمنین صدا می زدند ام المؤمنین ام حبیبه در سال 44 هجری در زمان خلافت برادرش معاویه ابن سفیان وفات یافت. رضی الله عنها



حفصه دخترعمربن خطّاب رضی الله عنها
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

حفصه دخترعمربن خطّاب رضی الله عنها

حفصه دختر حضرت عمربن خطّاب رضی الله عنها بامردی به نام " خنیس بن حذاقه " ازدواج کردند.
خنیس رضی الله عنه از اهل بدروبا همسرش حفصه از مکه به مدینه مهاجرت نمودند خنیس در جنگ بدر همراه رسول الله صلی الله علیه و سلم  بودند در این جنگ مسلمانان  به یاری ومددکاری خداوند پیروز شدند اما        خنیس رضی الله عنه بعداز جنگ بدر وفات یافتند حضرت عمر رضی الله عنه می خواست دخترش حفصه را به عقد ازدواج یکی از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم در آورد هتگامی که عده حفصه رضی الله عنها پایان یافت حضرت عمر با حضرت عثمان رضی الله عنه پیشنهاد ازدواج با حفصه را در میان گذاشت  حضرت عثمان فرمود در باره اش فکر می کنم  بعد از چند روزی حضرت عمر از حضرت عثمان جواب رد شنیدند وحضرت عمر ازدواج حفصه را با ابوبکر در میان نهادولی ابوبکر ساکت ماند وجوابی نداد حضرت عمر بسیار ناراحت شدهم از جواب رد عثمان ودوم از خاموش ماندن ابوبکر رضی الله عنه بعد از گذشت چند شبانه روزحضرت رسول الله صلی الله علیه و سلم حفصه را از پدرش عمر رضی الله عنه خواستگاری نمودند حضرت عمر باکمال خوشحالی قبول کرده وحفصه را به عقد وازدواج رسول الله صلی الله علیه و سلم درآوردندعمر رضی الله عنه عمان وقت بود که دانست سبب ساکت ماندن حضرت ابوبکر چون قبلاً رسول الله صلی الله علیه و سلم  به ابوبکر درباره حفصه و ازدواج با او چیزهایی فرموده بودند . برای همین حضرت ابوبکر از پیشنهاد حضرت عمر ساکت مانده و سر رسول الله صلی الله علیه و سلم  را فاش ننموده اند .
حفصه رضی الله عنها قبل از ازدواج عایشه رضی الله عنها با رسول الله صلی الله علیه و سلم ازدواج کردند حفصه زنی مومنه ، دیندار ، با تقوی و پرهیزگار بود روزها به روزه مشغول و شبها را به نماز قیام مشغول بودند . روزی جبزیل علیه السلام به خدمت رسول الله صلی الله علیه و سلم شرف یاب شدند و به او گفت : آنکسی که شب به نماز قیام می ایستد و روز را به روزه داری مشغول است خداوند جایش را در جنت مهیا نموده است یعنی منظورش حفصه رضی الله عنها است . حفصه از رسول الله صلی الله علیه و سلم حدیث های زیادی آموخته که برای مردم روایت می کرده اند ، حفصه زنی فاضله و زاهده و عابده بوده بطوری که به برادرش عبدالله بن عمر سفارش می داد به محتاجان کمک کند و صدقه بدهد و کارهای شایسته انجام دهد او در تمام زندگی خود در راه دین گذراند و به محتاجان و بینوایان کمک و صدقه می داد . حفصه در سال پنجاه و چهار هجری  در سن شصت سالگی در زمان خلافت معاویه بن ابی سفیان در گذشت . رضی الله عنها در ضمن حدیث هایی که حفصه از رسول الله صلی الله علیه و سلم روایت کرده اند برادرش عبدالله و چند نفر دیگر هم از اصحاب رسول الله صلی الله علیه و سلم روایت کرده اند .

 



فاطمه دختر خطّاب رضی الله عنها
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->


فاطمه دختر خطّاب رضی الله عنها

فاطمه دختر خطّاب که به دست مبارک برادرش عمربن الخطّاب مسلمان شد. فاطمه دخترخطّاب یکی ازبهترین زن دراسلام بود که باحکمت خود جلو بزرگترین دشمنان خدا ودین که قوم قریش بود ایستادگی کرددرمیان اقوام قوم قریش شدیدترین دشمن اسلام بودند وازجورظلم وستم آنها مسلمانی درامان نبودولی فاطمه که زنی شجاع بوددر برابر آنها اسلام خود را آشکارنمود. فاطمه بنت خطاب رضی الله عنها درخانه پدرخود خطاب بن نفیل الخطاب بزرگ شده ودرمیان قوم خود یعنی قریش دارای قدرومنزلت بسیاری بود اوزنی با عزت ، بااخلاق وباشخصیت بود. فاطمه رضی الله عنها ازدواج کردبا سعیدبن یزید بن عمره بن نفیل . زندگی بسیار آرام وباسعادت باشوهرخودداشت به همسرخودبسیاراحترام قایل بودواورابی نهایت دوست می داشت. فاطمه زنی عاقل ،دانا وخوشرو وشجاعی بودکه وقتی نورایمان به قلبش جا گرفت صادقتروقوی ترازاوزنی نبود هنگامی که رسول الله صلی الله علیه و سلم اورابه دین مبین اسلام دعوت نمودند بدون چون وچراباتمام وجود پذیرفتند چون می دانست که ازتاریکی وظلم سیاهی به روشنایی ونورقدم برمی دارد. فاطمه ازمسلمانان اوایل بود. فاطمه رضی الله عنها هنگامی اسلام آوردکه شوهرش اسلام آورده بودبه دست صحابی جلیل به اسم خباب بن الارت رضی الله عنه خباب بن الارت همسرفاطمه رانزد رسول الله صلی الله علیه و سلم بردندومسلمان شد شهادت به خداورسول خداآورد موقعی که سعیدهمسرفاطمه به خانه آمد برای فاطمه تعریف کرد که چه طورایمان واسلام آورده ومسلمان شد. فاطمه وقتی حرفهای همسرش شنید با جان ودل نزد رسول الله صلی الله علیه و سلم رفت وایمان آورد وبه دین حق پیوست. فاطمه دختر خطاب بعدازحضرت خدیجه کبری وام الفضل زن عباس ابن عبدالمطلب واسماء دخترابوبکرچهارمین نفراززنان بودکه اسلام آورده اند"رضی الله عنهما أجمعین" مشرکین قزیش همینکه باخبر می شدند که یک نفرایمان آورده ووارددین اسلام شده آنقدرآزارواذّیت به آنها می رساندند که ازشدت رنج ودردآن شبیه روغن خوش زدن درروی آتش بود. ولی باآن همه آزارواذیت وقتی نورایمان به قلب آنها جا می گرفت ومسلمان می شدند وبه دین اسلام وبه خداو رسول الله صلی الله علیه و سلم ایمان می آوردندوبا تمام قوا مقاومت می کردندوبا آن همه شکنجه ازایمان راسخ خود ازاسلام برنمی گشتند به همین خاطربعضی ازمسلمانان اوایل ازجورستم وآزارواذیت مشرکان اسلام خودرا پنهان می کردند درمیان مشرکان مکّه عمرهنوزاسلام نیاورده بودواودشمن سرسخت دین اسلام بود. خواهرش فاطمه می دانست که اگربرادرش عمربداند او وارد دین اسلام شده اوراآزارواذیت می رساند واسلام خودراپنهان نگه داشته بودولیکن بوی اسلام وقدرت ایمان مثل بوی مشک وعنبرهمه جا را پر کرده بود و پنهان نگه داشتن ایمان واسلام بسیار مشکل بود. یکی ازروزها عمربه خانه " أرقم بن أبی أرقم " رفت به قصد کشتن رسول الله صلی الله علیه و سلم. عمربسیار خشمگین وعصبانی تا آن لحظه دشمن اسلام بود دربین راه بامردی ازطایفه بنی زهره برخورد. مرد به عمر گفت کجا می روی برای چه اینقدرعصبانی هستی چه شده شمشیر به دست داری . عمرگفت می روم محمد رابکشم که بی احترامی می کند به دین ما وبه خدایان ناسزا می گوید وآن مردگفت چقدر مغرور هستی با این وضع نمی دانی چه می گویی وچه می کنی . برو ببین اهل خانه ات چه می کنند آنها به دین جدید گرویده اند درحالی که تو قصد قتل محمد الله صلی الله علیه و سلم داری عمر با عصبانیت گفت مگر کدام یک ازاهل خانه من ایمان آورده اند. آن مرد گفت خواهرت فاطمه وشوهرش به دین محمد وارد شده اند. عمر گفت به بدترین وجه آنها را می کشم عمر باشتاب همچنان درنده ای وحشتناک وارد خانه خواهرش شد صدایی شنید ولی نمی دانست این صدا از کجا وازچیست دراین اثناء فاطمه درون اطاق برای خباب بن الارت سوره " طه " می خواند همینکه صدای عمر شنیدند خباب پشت پرده پنهان شد. فاطمه ورقه ای ازقرآن که دردست داشت زیر دامنش پنهان کرد. عمروارد اطاق شد وگفت این چه صدایی بود که من شنیدم چه می خواندید اصلاً شماها چه می کنید فاطمه وشوهرش گفتند چیزی نبود که تو بشنوی . عمر گفت بله شنیدم وهمچنان شنیده ام تابع دین محمد شده اید سعید گفت بله تو فکرمی کنی غیرازدین تودینی دیگر نیست. عمر وحشتناک روی سعید شوهر خواهرش افتاد برای زدن. فاطمه آمد که ازشوهرش دفاع کند عمر مشت محکمی به صورتش زد که لز شدت درد خون از صورتش جاری شد. فاطمه گفت ای برادر مابه دین حق پیوسته ایم که دین دیگری بهترازاسلام حق نیست ما ایمان به خدا ودین رسول خدا آورده ایم. عمر بادیدن جاری شدن خون ازصورت خواهرش به خودآمدوگفت آن ورقه ای که دردست داری چیست نشانم ده خواهرش گفت می ترسم پاره کنی . عمر قسم یادکردو گفت پاره نمی کنم می خوانم وپس می دهم. فاطمه دردل گفت شاید اسلام بیاورد گفت تومسلمان نشده ای وبدنت نجس است بایدوضو بگیری وغسل به خود دهی چون کلام خدا فقط طاهرین به دست می گیرند باید بدنت راطاهرکنی . عمر رفت خودراغسل داد بدن را طاهر کرد ووضو گرفت وآن ورقه ای که قرآن رویش نوشته بودعمربرداشت وخواند، گفت به به بهترین کلام وبهترین حرف، همچون چیزی تابه حال نشنیده بودم.
درهمین لحظه خباب ازجایی که پنهان شده بود بیرون آمدوگفت ای عمرفکر می کنم خداوند خواسته دین محمد و دعوت محمد رابپذیری. چون من دیروزازمحمد شنیدم که دعاء می کرد ومی گفت خدایا اسلام راعزّت ببخش به عمرین. عمرگفت ای خباب محمد کجاست؟ خباب بی درنگ باعمررفتند خانه " أرقم بن أبی أرقم " درآن خانه ای که حضرت محمد صلی الله علیه وسلم با یاران نشسته بودند درهمان جا عمراسلام آوردومسلمان شد وبه خداورسول خداایمان ودین اسلام راپذیرفت بامسلمان شدن عمرمسلمانان همگی باصدای بلند تکبیرگفتند. صدای الله اکبر گویان آنهادرهمه جای مکه پیچید که مشرکان مکه به لرزه افتادند. مشرکین وقتی دانستند یکی دیگر ازبزرگان مکه به دین مبین اسلام پیوسته خواروذلیل وبه فکرچاره افتادند ولی مسلمانان با اسلام آوردن عمربن خطّاب رضی الله عنه عزّت وشرفشان روز به روز بالا گرفت. حضرت عمر رضی الله عنه مکان ومنزلت خاص دراسلام ومیان مردم دارد رسول الله صلی الله علیه و سلم برای عمردعانمود وخداوندبزرگ دعای رسولش صلی الله علیه وسلم اجابت فرمود وعمر مسلمان شد به وسیله خواهرش فاطمه بنت خطّاب  درقرآن کریم خداوند بزرگ برای کسانی که زودپیش قدم به دین مبین اسلام می شدندو به دعوت رسول خدا پاسخ مثبت می دادند درسوره " النحل " ثبت وبیان فرموده اند وسبحان الله العظیم وصلی الله وسلم علی سیدنا محمد وعلی آل واصحاب الکرام.



اسماء دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنه
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

اسماء دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنه

اسماء دختر ابوبکر صدیق رضی الله عنه اززنان مسلمان باایمان ودینداری بودکه اوازسن کودکی وکم سن وسالی شجاع وعاقل بود. اودرمکه زندگی می کرد. اسماء صحابیه صابره وعاقله وبا تحمل وبردباربود. پدرش ابوبکر صدیق صحابی وهمسرش زبیربن العوام رضی الله عنه وپسرش عبدالله ابن زبیر صحابی بودند. خواهرش ام المؤمنین عایشه صدیقه رضی الله عنها بودنداسماء 20 سال ازخواهر خودعایشه رضی الله عنها بزرگتر بود. درمکه به دین اسلام پیوست بعد ازاینکه 17 نفرازاهل مکه مسلمان شده بودند. اسماء گرفتار ظلم وآزارواذیت ابوجهل قرارگرفت. روزی که پدرش ابوبکر با حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم مهاجرت کردند. ابوجهل که دشمن خدا ودین اسلام ودشمن رسول خدا بود به خانه ابوبکر آمد دم درخانه ایستاد با چندنفر از مردان قریش به اسماء گفت:پدرت کجاست ؟ ایسماء جواب دادوگفت:نمی دانم پدرم کجا رفته ابو جهل سیلی محکمی به گوش اسماء زد که گوشواره اش  از گوشش بیرون افتاد ابوبکر با رسول الله صلی الله علیه و سلم از شر مشرکان و ظلم کفار قریش به غار حراء پناه برده بودند أسماء هر روز آب و نان برای پدر و رسول الله صلی الله علیه و سلم می برد أسماء سفره خوراکی را آماده کرده وسوار شد ولیکن یادش رفته بود بندی به نان ببندد در بین راه سفره باز شد واز شتر آویزان گشت أسماء دید که سفره دارد می افتد سفره را با دو تکه پارچه به دور کمر شتر بست محکم تا دیگر نیفتد به همین خاطر رسول الله صلی الله علیه و سلم لقب نطاقین داد وحضرت رسول الله صلی الله علیه و سلم برای اسماء دعا کردند که خداوند درجنت برایت آماده کرده به جای همه این زحمتها دو برابر اجروثواب . اسماء در مکّه ازدواج کرد وهمراه همسر خود زبیر بن العوام به مدینه مهاجرت نمودند . هنگامی که وارد مدینه شدند اسماء حامله بود ودرقباء فرزندش عبدالله تولد شد عبدالله اولین نوزاد ازمهاجرین بعد ازهجرت دراسلام است . اسماء درجنگ یرموک با پسرش عبدالله وهمسرش زبیر شرکت داشتند اوزنی سخاوتمند بودبه فقرا ومحتاجان کمک بسیار می کرد بردگان را آزاد می نمود . پسرش عبدالله درباره مادرش اسماء می گفت کسی سخاوتمندتر ازمادرم وخاله ام عایشه رضی الله عنهما ندیده اند در صدقه دادن وخیر خیرات کردن به مستمندان این دو خواهر بی همتا بودند حضرت عایشه رضی الله عنها مال را کم کم جمع می کرد وقتی که زیاد پول جمع آوری کرده بوددر بین مستمندان تقسیم می نمود. امّا اسماء هرچه دردست داشت همان اوّل به فقراء می بخشید. حجاج بن یوسف ثقفی با هزارها سربازمکّه را محاصره درآورده بودو7 ماه این محاصره ادامه داشت . حجاج مردی ظالم وستمکاربود. عبدالله پسراسماء با حجاج به جنگ پرداخت دراین جنگ عبدالله شهید شد امّا قبل ازشهادت حجاج عبدالله رابه سه راه اختیار داد. یکی اینکه عبدالله ازمکه خارج شود وبه هرجایی که می خواهد برود راه دیگر اینکه بجنگد تا شهید شود یا اسیر گردد. واگراسیرشد دست وپایش بسته به شام تبعید کند و سومی یا کشته شود یا پیروزعبدالله با مادرش اسماء به مشورت پرداخت مادرش گفت ای عبدالله با دشمن خدابه جنگ برو تا شهید شوی اگرشهیدشدی که پاداش تو پیش خداست واگرپیروز شدی تونورچشم منی . درآن زمان اسماء زنی سالخورده وبه پیری رسیده بود باوجودی که صد سال ازسنش گذشته بود هنوز عاقل وفاضل وحضورذهن داشت حتی هنوزیکی ازدندانهایش کم نشده بود اسماء برای فرزند خود عبدالله نگران وغصّه دار بود درحالی که سراپایش رنج ودرد فراگرفته بود به پسر خود عبدالله فرمود نمی خواهم بمیرم می خواهم ببینم یا شهید شوی دراین جنگ ویانجات یافته پیروزشوی . عبدالله رضی الله عنه به جنگ حجاج رفت. شهید شدجسد طاهر عبدالله حجاج ظالم به صلیب کشید. اسماء رضی الله عنها کنارجسدپسرش ایستادقطره ای ازاشک به چشم نیاوردوباشجاعت تمام به حجاج گفت پسرم راپایین بیاورحجاج که مردی ظالم وستمکاربودجواب ناروا به اسماء دادوگفت پسرت منافق بودامّا اسماء با آن همه کهن سالی با شجاعت ازدین داری وایمان داری ومردانگی پسرش سخنرانی کردوبه حجاج گفت ازتقواودین وفضل وکرم پسرم از کسی پوشیده نیست نه فقط پسرم بلکه پدرپسرم هم مردی دینداروباایمان بود وبه یادحجاج آوردهمه ذکر فضل پدر عبدالله واینکه عبدالله اوّلین کودکی بودکه درمدینه بعدازهجرت تولدشدو رسول الله صلی الله علیه و سلم دست مبارک خود رابه سروصورت عبدالله کشیدند وآنروز که عبدالله توّلد شدمسلمانان چقدرخوشحال شدند وتکبیریعنی "الله اکبر" گفتند. بعدازشهیدشدن عبدالله رضی الله عنه مادرش اسماء رضی الله عنها چند شبی دیگرزنده نماند واسماء وفات یافت درحالی که صدسال یعنی یک قرن ازعمرش می گذشت. رضی الله عنها وعنهم أجمعین.



أم کلثوم دختر علی بن ابی طالب رضی الله عنهما
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

أم کلثوم دختر علی بن ابی طالب رضی الله عنهما

در خانه فاطمه رضی الله عنها غوغایی به پا بود . خداوند بزرگ به فاطمه دختری عطا فرمودند . رسول الله صلی الله علیه و سلم با شتاب به خانه دختر خود فاطمه تشریف آوردند و به دختر خود تبریک و تهنیت عرض کردند به خاطر نوزادتازه وارد . رسول الله صلی الله علیه و سلم نوزاد را در آغوش گرفت و او را أم کلثوم نام نهادند أم کلثوم دختر علی بن ابی طالب کرم الله و جهه در آغوش مادر مهربانی چون فاطمه رضی الله عنها بزرگ و در خانواده آل رسول الله صلی الله علیه و سلم تربیت می یافت . رسول الله صلی الله علیه و سلم أم کلثوم را بسیار دوست می داشت .
وفات جد بزرگوار برای أم کلثوم بسیار دردناک و رنج آور بود أم کلثوم از پدرش علی رضی الله عنها لم و ادب به ارث برده بود او عاقل با ادب دانا به علم و فصیح زبان و چون پدرش دریای علم بود حتی قبل از سن ده سالگی شخصیت والایی داشت عجیب هم نبود چون در خانواده ای با ایمان بزرگ و پدر و مادری دلسوز و مهربان داشت . بعد ازخلافت ابوبکر رضی الله عنه حضرت عمررضی الله عنه خلافت مسلمین رابه عهده گرفتند . حضرت عمر ام کلثوم راازپدرش حضرت علی رضی الله عنه خواستگاری کردند. با وجودی که حضرت فرمودند ام کلثوم هنوز کوچک است به عقد حضرت عمررضی الله عنه در آوردند . حضرت عمربا خوشحالی بسوی مردم مهاجرین رفتند وفرمودندمرا مبارک بادگویید مردم گفتند برای چه به چه مناسبت فرمود برای اینکه دختر علی ابن ابی طالب به عقد خوددرآورده ام . ام کلثوم انتقال یافتند به خانه همسر خود عمربن خطاب رضی الله عنه او همچون مادرش فاطمه زهراء زنی مهربان باایمان باوقار وقانع اززندگی خود وباسادگی وخالی ازمظاهر دنیا شروع به خانه داری کرد. باوجودی که شوهرش خلیفه  وامیر مسلمین بود زندگیشان مثل باقی مردم ساده وبی آلایش بود اوزنی باحکمت دلسوز وحافظ مال وحلال همسربود. خداوند بزرگ دو فرزند به أم کلثوم ارزانی کردند به اسم زید بن عمر ورقیه بنت عمربن خطاب رضی الله عنهم اجمعین لیکن حضرت عمر عمر طولانی نداشت ودر نماز صبح به دست أبولولوءالمجوسی شهید شدند بعد از چندی أم کلثوم ازدواج کردند با پسر عمویش عوف بن جعفربن أبی طالب که عوف هم وفات یافت وآم کلثوم با برادر عوف محمد ازدواج کردند که اوهم بعد از مدتی وفات یافت أم کلثوم  باز هم ازدواج کرد با عبدالله بن جعفربن أبی طالب برادر عوف و محمد واین ازدواج أم کلثوم بود.روزگار بدین منوال گذشت تا اینکه شنید پدرش حضرت علی رضی الله هنه به دست "ابن ملجم" ضربت خوردند این مصیبت بزرگ برایش ناگوار و دردناک بود با شتاب به سوی پدر شتافت دید پدرش خوابیده و از درد ناله می کند. ابن ملجم را دید که دست او بسته اند گفت ان شا الله خدا خیرت ندهد ای دشمن خدا پدر من یک شهید است حضرت علی رضی الله عنه با وجود درد بسیار صابر و شجاع رو به اطرافیان خود کردند و با گفتاری همراه با عدالت فرمودند ای بنی عبدالمطلب اگر من شهید شدم جان به جای جان ، او را بکشید. اگر شفا یافتم امرش چیز دیگری است و رو به پسرش حسن رضی الله عنه کردند و فرمودند اگر من شهید شدم به این ضربه ای که خوردم او را هم ضربه بزنید و بکشید با ضربه نه با طور دیگر حضرت علی رضی الله عنه با آن ضربه شهید شدند. ام کلثوم از وفات پدر عزیز خود بسیار غمگین و ناراحت و غصه دار شدند اما از صبر شکیبایی و ایمانش چیزی کم نمی شد او مومن بردبار و صابر بود. مدتها بعد ام کلثوم پس از مرگ پدر با پسرش زید بن عمر در یک روز رحلت فرمودند و نماز جنازه آنها را عبدالله بن عمر رضی الله عنه خوانده اند.

 



رحلت حضرت عایشه رضی الله عنها
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

رحلت حضرت عایشه رضی الله عنها

خورشید رفته رفته داشت غروب می کرد . شب فرا رسید وصدای اذان " الله اکبر" از مسجد شنیده میشد. صدایی که جان مؤمنین مشتاق شنیدن آن بودند. حضرت عایشه رضی الله عنها روزه بودند می خواست افطار کند . آن روزهم مثل باقی روزهای عمرش روزه بود اودرطول سال فقط روزهای عید روزه نمی گرفتند. حضرت عایشه رضی الله عنها به زنی که "امّ ذرّه" نام داشت البته خدمتکار خانه بود فرمودند برایم افطارآماده کن وافطارشامل کمی نان وروغن بیشترچیزی نبود. زن با تعجب نگاهی به آن غذا انداخت دردل خودگفت این چه غذایی است امروز چند هزار درهم با حضرت عایشه  بود پس آن پولها چه شد به کجا رفت آن روز عبدالله بن زبیر 80درهم فرستاده بود برای حضرت عایشه رضی الله عنها وحضرت عایشه آن 80هزار درهم را تقسیم کردند میان فقرا حتی یک درهم از آن پول هم  برای خود باقی نگذاشته بود تا برای افطار که  آن روزروزه بودند چیزی بخرد مادر ذره نان وروغن را آورد وگفت ای أم المومنین می توانستی از آن همه پولی که به فقیر و مسکین دادی چند درهمی برایمان طعام بخری با آن طعام افطار می کردیم . حضرت عایشه فرمودند ألان چرا؟می خواستی از اول یادم بیا وری حضرت آن قدربه فکر بینوایان بود که حتی درفکر خودش نبود آنقدر کمک به فقراء می کرد که اگرمالی داشت چیزی ازآن برای خود نمی گذاشت . حضرت عایشه رضی الله عنها نمازراهم طولانی می خواندند به طوری که ساعتها ایستاده درنمازخواندن بود روزی یکی ازدوستانش برای دیدارش آمده بود. دید حضرت عایشه رضی الله عنها درنماز ایستاده مدّتی آن شخص واایستاد وخسته شد ازایستادن . دید حضرت از نماز خواندن فارغ نمی شدند واز آنجا بیرون به بازار برای خرید چیزی که لازم داشت مدّتی بعد بازآمددیدکه بازهم حضرت عایشه رضی الله عنها همچنان به نماز ایستاده ودرنماز گریه می کند. حضرت عایشه رضی الله عنها دانا ودینداروباعلم بود به طوری که بزرگان صحابه درباره حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم ازاوسؤال می کردند.اوزنی فصیح زبان ودرادب زبان عربی وشعرعربی آشنایی فراوان داشت روزوروزگارگذشت حالا دیگرموقع رحلت فرارسیده بود ودربسترمرگ خوابیده بود عبدالله ابن عباس رضی الله عنه آمدند برای احوالپرسی ،عبدالرحمن پسربرادرش گفت ای ام المؤمنین عبدالله پسرعباس آمده اند برای احوالپرسی اگراشکالی ندارداجازه دهید تابیاید درحالی که تومادراوحساب می شوی . ابن عباس وارد شدند وگفتند ای مادر وای مادر مؤمنان بشارت ده توبه کسی می پیوندی که بسیار اورا دوست داشتی به رسول الله صلی الله علیه و سلم با گفتن حرف ابن عباس رضی الله عنه روح طاهر حضرت عایشه از بدن خارج شد و عبدالله بن عباس رضی الله عنه به یاد آورد حضرت رسول الله صلی الله علیه و سلم که چقدر عایشه را دوست می داشت و به زبان آورد آیه های قرآن که خداوند از آسمان برائت عایشه رضی الله عنها را بوسیله جبریل علیه السلام نازل فرمودند و یاد آورد که رسول الله صلی الله علیه و سلم چقدر به عایشه احترام می گذاشتند . حضرت عایشه رضی الله عنها شب و روز قرآن می خواندند و او هر چه از دین اسلام و قرآن می دانست برای مردان بازگو می کرد و مردم هم از قرآن تا حدیث از او سوال هایی می کردند که با خوشرویی جواب می دادند . رحلت عایشه رضی الله عنها در شب سه شنبه هفت رمضان سال 58 هجری در سن 66 سالگی بوده است .

 



صبر جمیل
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

صبر جمیل

حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم  قرعه می انداخت بین همسرانش تا ببیند قرعه به نام کدامیک از همسرانش می افتد که با خود به همراه ببرند به جنگی که برای آن آماده می شدند
قر افتاد به نام حضرت عایشه رضی الله عنها حضرت  رسول الله صلی الله علیه وسلم  بار وبند واسباب سفر را آماده کردند وحضرت عایشه رضی الله عنها را همراه با خود راهی راه کردند
حضرت عایشه رضی الله عنها بالای شتر در داخل کجاوه که خانه کوچک از پارچه که بر روی شتر درست می کردند نشسته بود وکسی او را نمی دید بعد از اتمام جنگ رسول الله صلی الله علیه وسلم دستور برگشت سپاه مسلمین را صادر کردندهمه اسباب واثا ثیه را جمع و آماده بر گشتن شدند همگی به قصد مدینه نزدیکیهای مدینه بار انداختند برای استراحت أم المومنین عایشه رضی الله عنها برای قضای حاجت رفته بودند که رسول الله صلی الله علیه وسلم دستور حرکت به مسلمانان از آن محل صادر کردند .سپاه اسلام سوارکاران وشتر سواران همگی راهی مدینه شدند حضرت عایشه از قضای حاجت بر می گشتند دست روی گردن خود گذاشت وفهمید گردنبندش را به گردن ندارد برگشت به همان محل اولی تا شاید گردنبند خود را بیابد اما موقع برگشت دید کسی آنجا نیست و همه رفته اند آن شتری که با از سوار می شد هم رفته آنها ندانسته بودند که حضرت عایشه در کجاوه نیست وخدمتکاران کجاوه را پشت شتر گذاشته غافل از اینکه حصرت عایشه در آن نیست شتر هم راه خود را گرفته ورفته بود حضرت عایشه در آن زمان کم سن وسال بودند نمی دانستند چه کنند در آن محل نشستند وفکرکردند حتما متوجه غیاب او می شوند وبر می گردند به دنبالش در حال نشستن به خواب می روند بعد از مدتی مردی از اصحاب به نام "صفوان بن معطل السلمی"که در پشت سر سربازان اسلام حرکت می کرد یک مرتبه نگاهی به پشت سر خود کرد ودید سایه ای شبیه انسان خوابیده نمایان است برگشت وجلو آمد و با صدای بلند گفت:"انا لله وانا الیه راجعون"حضرت عایشه که خوابیده بود با صدای صحابی از جای خود بلند شد وحجاب خود را پوشیده وکلمه ای یا سخنی بر زبان نیاورد  صحابی شتررا خوابانید وحضرت سوار شدند تااینکه به رسول الله صلی الله علیه وسلم  وسربازان اسلام رسیدند. همینکه بزرگتر منافقان عبدالله بن ابی بن سلّول حضرت عایشه رضی الله عنها رادرآن حال دید فرصت رابرای منافقی کردن غنیمت شمرد ودرمیان مردم شایع های دروغ وآن چیزهایی که شایسته ولایق خودشان ومنافقین همچون خودش بود به دروغ پردازی پرداختند . بعضی ازمردم که ازچیزی خبرنداشتنداین دروغ راباورکرده وبه زوجه رسول الله صلی الله علیه وسلم وبی خبر ازعقاب خدا افترا وبه کسی که خدا ورسول خدارادوست می داشت تهمت زدند واین حادثه به نام حادثه "الأفک" مشهوراست.منافقان بااین کارخودازخدا نترسیده . عقاب خداوند وآتش جهنم تاابدبرای خود خریدند -  حضرت عایشه رضی الله عنها ازاین افترا هیچ خبری نداشت تااینکه مریض شدند . قبلاً وقتی عایشه مریض میشد در حال مریضی اش رسول الله صلی الله علیه وسلم  بااوبالطف ومهربانی خیلی زیادرفتار می کردند اما این بار حضرت صلی الله علیه وسلم چندان علاقه ای به حضرت عایشه نشان نمی دادند . یک شب عایشه رضی الله عنها بازنی به نام ام مسطح بیرون رفتند وام مسطح دختر خاله ابوبکرصدیق رضی الله عنه بود این زن برای حضرت عایشه رضی الله عنها از حادثه آن شب ودروغی که منافقان درباره اش انتشار داده بودند تعریف کرد وگفت که پسرش هم درمیان دروغ پردازان بود حضرت عایشه رضی الله عنها بسیار بسیار ناراحت وغمگین شدند باور نمی کردم که مردم ازخدانترسند وازعذاب آخرت ترسی نداشته باشند وهمچون دروغی درباره او بگویند- حضرت عایشه رضی الله عنها زنی شریف پاکدامن پرهیزگار طاهره وطیبه بودند . این خبر برایش همچون صاعقه ای دردآوربود. افسرده حال گشتند درآن موقع بود که فهمیدند بی علاقه مندی  رسول الله صلی الله علیه وسلم  دراین مدت ازچه چیزی است . حضرت عایشه به خانه برگشتند واز رسول الله صلی الله علیه وسلم  اجازه خواستند برای چند روزی برود خانه پدرش ابوبکر صدیق رضی الله عنه عایشه با ناراحتی به خانه پدرش رفت از فرط نلرلحتی بسیار گریه کردند از فکر و غصه خواب به چشم نداشتند مادرش از اورا دلداری می داد ولی او همچنان غمگین وناراحت شبانه روز به دعا مشغول بود مادر وپدرش نگران حال او بودند می ترسیدند فکر وغصه او را از پای در آورد یک ماه از این واقعه گذشت وخبری از وحی برای رسول الله صلی الله علیه وسلم  نشد روزی رسول الله صلی الله علیه وسلم  وارد اتاق عایشه رضی الله عنها شدند وبا هم به گفتگو پرداختند حضرت عایشه فرمود یا رسول الله من چیزی برای گفتن ندارم در این مورد باید بگویم آنچه که پدر یوسف به فرزندان خود گفت که کار من چیزی جز صبر کردن نیست صبری نیکو واز خداوند خود یاری ومدد کاری می جویم وامیدوارم به خداوند که مرا تنها نمی گذارد واز آنچه که مردم دروغ می گویند به خدا پناه می برم وروی تخت خود دراز کشید هنوز رسول الله صلی الله علیه وسلم از اتاق بیرون نرفته بودند لحظه ای قبل از رفتن وحی از آسمان نازل شد وخداوند خبر برائت حضرت عایشه رضی الله عنها را توسط جبرییل به رسول الله صلی الله وعلیه وسلم ابلاغ فرمودند
رسول الله صلی الله وعلیه وسلم فوری به حضرت عایشه بشارت دادند وخبر برائت را به او تبریک گفتند وفرمودند به حضرت عایشه رضی الله عنه که خداوند از برائت تو وحی نازل فرموده اند مادر عایشه رضی الله عنها بسیار خوشحال شدند وبه دختر خود گفت بلند شو ای دخترم بلند وشکر وحمد خدا رابه جای آرحضرت عایشه با خوشحالی فراوان بلند شدند وشکروحمد خداوند بزرگ به جای آورد وسپاسگزارازخداوند که او راتنها نگذاشت . در سوره نورچند آیه از برائت این بانوی بزرگوارکه مادرهمه مؤمنین هستند تاقیام قیامت درآن قرآن که کلام خداوندبزرگ است نوشته وجاوید است خداوند مهربان مشت محکمی به دهن آن یاوه گویان منافقین زدند وخداوند آنهارا سوای خاص وعام کردند . البته هنوز هم مردمانی هستند بی خبر ازعذاب آخرت ومی گویند ما مسلمانانیم ولی ازمنافق بدترند بی احترامی به حریم رسول الله صلی الله وعلیه وسلم می کنند وبه زوجه رسول الله صلی الله وعلیه وسلم بی احترامند به کسی که خداوند عکس اورا برروی پارچه حریرقبل ازازدواج فرستاد وبه زنی که پارسا وپاکدامن وپرهیزگارترازاونبوده بی احترامی می کنند . خداوند آنها راخیر نمی دهد وخیر ندهد ونه دردنیا ونه درآخرت باید بگویم به آنها که برای خود آتش جهنم وعذاب الهی نخرند چون حضرت عایشه رضی الله عنها از اینگونه حرفها مبراء است واو خودش می دانست که بی گناه وپاکدامن ومی دانست که خداوند اورایاری میدهد این بود قصه یا حادثه "افک "

 



عایشه دخترابوبکر صدیق رضی الله عنه
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

عایشه دخترابوبکر صدیق رضی الله عنه

یک شب رسول الله صلی الله علیه وسلم خواب دید مردی تکه پارچه ای ازحریردردست داردکه روی پارچه صورت دختری نقش شده بود.آن مردبه رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموداین همسرتواست دوباراین رویا برای حضرت صلی الله علیه وسلم تکرارشدصاحب آن عکس روی پارچه حضرت عایشه رضی الله عنها دخترابوبکرصدیق"رضی الله عنه"دوست رسول الله  صلی الله علیه وسلم بود حضرت صلی الله علیه وسلم عایشه راازپدرش ابوبکرصدیق رضی الله عنه خواستگاری کردندواورابه عقدخوددرآوردنددرمکه ماه شوال دوسال قبل ازهجرت درحالی که آنوقت عایشه بیشترازشش سال ازعمرش نگذشته بود. لیکن حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم عایشه را به خانه آوردنددر    بعدازهجرت درسن 9 سالگی دریکی ازروزهاعایشه رضی الله عنها بابپه های هم سن وسال خودتاب بازی می کرد. صدای مادرش را شنید که اوراصدامی زند عایشه رضی الله عنها به سرعت پیش مادررفت اما نمی دانست برای چه وبرای چه کاری اوراصدازده اند.مادرش دست عایشه گرفت وبرد دست وصورتش راباآب شست وبه داخل اطاقی که پراززنها بودند برد .   عایشه نمی دانست چه کند تاآن موقع اصلاٌ نمی فهمید ازماجراهیچ خبرنداشت همراه مادروارداطاق شدند   بعضی اززنهای انصار نشسته بودندآنها بادیدن عایشه شروع کردن به تبریک گفتن وزندگی پرخیروبرکتی برایش آرزوکردندودرکنارخود نشاندن وگیسوی اوراشانه زدندوبافتند. هنگام چاشت بود حضرت رسول الله  صلی الله علیه وسلم تشریف آوردندحضرت عایشه رضی الله عنها ازدواج کردند که سن حضرت عایشه رضی الله عنها 9 ساله بود رسول الله صلی الله علیه وسلم عایشه رابسیاردوست می داشت . روزی عمروالعاص پرسید یا رسول الله درمیان مردم چه کسی رابیشتر دوست داری فرمودند عایشه . باز پرسیدند در میان مردان چه کسی را بیشتر دوست داری فرمودند ابوبکر صدیق پدر عایشه .
حضرت عایشه رضی الله عنها 9سال با حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم زندگی کردند تا روزی که حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم  به حق پیوست ولی دارای فرزندی نشدند حضرت عایشه خیلی دلش می خواست صاحب فرزندی شود که او را به اسم فرزندش صدا کنند چون در میان اعراب رسم این بود که هر مادری را به اسم فرزندش صدا می زدند مثلاً یکی پسرش عبد الله نام داشت مادر پسر را أم عبدالله یعنی مادر عبدالله صدا می زدند برای همین حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم حضرت عایشه را أم عبدالله صدا می زدند وعبدالله هم پسر أسماء خواهر حضرت عایشه بود که پدرش زبیر نام داشت حضرت عایشه ذضی الله عنها زنی دین دار با تقوا وپرهیزکاروبا فضل بود به خاطر همین دین داری وعلم داری رسول الله صلی الله علیه وسلم  برایش احترام بسیار قائل بود. روزی جبریل علیه السلام  به شکل اسب ایستاده بودند با رسول الله صلی الله علیه وسلم حرف می زدند . حضرت عایشه دید که رسول الله صلی الله علیه وسلم دست مبارکشان روی مو وگردن آن اسب گذاشته بود عایشه رضی الله عنها برای رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت که اورادیده وبا اسب حرف می زده اند حضرت صلی الله علیه وسلم فرمودند آیا مرادیدی عایشه فرمود بله تو رابااسب دیدم .باز حضرت فرمودند حتماً مارادیدی عایشه بله ای رسول الله حضرت  صلی الله علیه وسلم فرمودند من با جبریل بودم وجبریل سلام تورارساند عایشه رضی الله عنها فرمود و علیه السلام  . یعنی سلام خدا براوباد وخوش آمدآن مهمان وخداوند اورااجروخیر دهد بهترین خیروثواب .



دختران رسول الله صلی الله علیه وسلم
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

دختران رسول الله صلی الله علیه وسلم

رقیه رضی الله عنها دختر رسول الله صلی الله علیه وسلم قبل ازنازل شدن وحی برپدرش محمد بن عبدالله ومادرش خدیجه دخترخویلددرمکه متولد شد.رقیه دردامان مادری مهربان بزرگ و بزرگترتااینکه دختری دینداروزیبا ومهربان به سن رشدوازدواج رسید.            
رقیه باجوانی به اسم عتبه پسرأبی لهب عموی رسول الله صلی الله علیه وسلم ازدواج کردندهنگامی که وحی برای رسول الله صلی الله علیه وسلم نازل شد ازطرف خداوندبه وسیله جبرئیل وحضرت مردم را به دین مبین اسلام وبه یکتاپرستی دعوت می کرد . أبولهب عموی پیغمبرازدشمنان سرسخت خداورسول خدابودوبه برادرزاده خود حضرت رسول الله صلی الله وعلیه وسلم آزار واذیت می رسانید نه فقط خودش بلکه زن ابولهب هم همچنان از دشمنان خداودین رسول خدابودندآن دو هرچه از دستشان برمی آمدمی کردندخار وخاشاک در پیش پای حضرت صلی الله وعلیه وسلم می ریختنداز هر ظلم وستمی خودداری نمی کردند هنگامی که خداوند سوره ی "تبًت یدا أبی لهب وتب" نازل فرمودندابو لهب بسیار خشمگین وغضبناک شدوبه پسرش عتبه گفترقیه دختررسول الله صلی الله وعلیه وسلم را طلاق بدهد ابولهب به پسرش گفت تمام دارایی ام به تو حرام اگر زنت را طلاق ندادی پسرش به دستور پدر رقیه را طلاق دادلیکن رقیه هنوز به خانه همسرش نرفته بودفقط به عقد او بود خداوند بزرگ همسر بهتری نصیب رقیه کردورقیه با حضرت عثمان بن عفان رضی الله عنه ازدواج کرد آنها یعنی رقیه وهمسرش ازجور وظلم وستم مشرکین مهاجرت نمودند به سرزمین حبشه رسول الله صلی الله علیه وسلم از آنها خبری نداشت تا اینکه زنی ازطایفه قریش به حضرت خبردادکه عثمان بازنی همراه دیده که زن سوار برالاغ وعثمان افسار به دست می رفتند رسول الله صلی الله علیه وسلم فهمیدند وفرمودمهاجرت عثمان ورقیه رضی الله عنهما مانند مهاجرت لوط علیه السلام وزوجه اش می باشد .
خداوندپسری عطافرمودند به نام عبدالله برای رقیه وعثمان که به حضرت عثمان ابو عبدالله می گفتند.عبدالله به سن دوسالگی رسیده بودکه رئزی خخروسی بامنقارش صورت او رانوک زدواین زخم باعث وفات عبدالله شددرحالی که کودکی بیش نبود.
مسلمانان کم کم ازجورظلم وآزارمشرکین ازمکه مهاجرت می کردند درآن هنگام که رسول الله صلی الله علیه وسلم آماده برای جنگ بدرمی شدند دخترش رقیه رضی الله عنها مریض ودربستربیماری بود. رسول الله صلی الله علیه وسلم دستور دادندبه حضرت عثمان که درکنار همسر خود رقیه بماند به خاطر بیماریش . خداوند بزرگ درجنگ بدرنصرت بخشید وحضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم دونفر ازاصحاب رافرستاد تاخبر پیروزی سپاه اسلام به مردم برساند دراین هنگام رقیه رضی الله عنها رحلت کرده بود وزنهای زیادی از مسلمانان از وفات رقیه رضی الله عنها ناراحت بودند. خواهرش فاطمه زهرا، از مرگ خواهر خود رقیه بسیارغمگین وازفراق رقیه بسیارناراحت وگریه می کرد.
رسول الله صلی الله علیه وسلم با سربازان اسلام ازجنگ بدربرگشتند حضرت صلی الله علیه وسلم برای دخترخودرقیه غمگین بودندواشک ازچشمان دخترش فاطمه باجامه اش پاک می کردند. بعدازوفات رقیه رضی الله عنها ام کلثوم دختر دیگررسول الله صلی الله علیه وسلم به ازدواج حضرت عثمان رضی الله عنه درآمدوام کلثوم همچون خواهرش رقیه قبلاٌ ازدواج کرده بود بابرادرعتبه یکی دیگر از پسران أبولهب که اوهم به دستورپدرش أبولهب ام کلثوم را طلاق داد. حضرت عثمان رضی الله عنه باام کلثوم درسال سوم ازهجرت ازدواج کردند اما خداوندفرزندی رزق آنها نکردتاایتکه درماه شعبان سال 9 هجری وفات یافت بدین ترتیب حضرت عثمان رضی الله عنه با دو دختررسول الله صلی الله علیه وسلم ازدواج کرده اندبه همین مناسبت اورا"ذالنورین"می نامندبعدازوفات ام کلثوم حضرت صلی الله علیه وسلم فرمودنداگردختری دیگر داشتم به ازدواج عثمان درمی آوردم اماحضرت فاطمه زهراکوچکترین دختران رسول الله صلی الله علیه وسلم هستندکه 5 سال قبل از نازل شدن وحی تولد شدودرسن 15 سالگی به عقد ازدواج حضرت علی رضی الله عنه درآمدندوزینب یکی دیگرازدختران رسول الله صلی الله علیه وسلم بودندکه صحابی جلیل به نام ابوالعاص بن الربیح رضی الله عنه ازدواج کرده اند.

 



فاطمه دختر رسول صلی الله وعلیه وسلم
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->



فاطمه الزهرا دختررسول الله صلی الله وعلیه وسلم

در مکه درخانه رسول الله صلی الله وعلیه وسلم قبل از نبوت چهارمین دختر رسول الله صلی الله وعلیه وسلم بعد اززینب ورقیه وام کلثوم،فاطمه ریحانه رسول الله صلی الله وعلیه وسلم چشم به جهان گشود
مادرش خدیجه رضی الله عنهایکی از بهترین زنان مکه پاکدامن وبا اصل ونسب تر از اونبودپدرش محمدبن عبدالله به راستگویی وامانت داری مشهور بودمیان مردم به محمد امین مقلب وکسی بودکهخداوند بزرگ اورا برای پیغمبری ورسالت انبیاء برگزیده بود
فاطمه درمیان خانه مبارک پدر مهربان ودر دامان مادری دلسوز تربیت یافته ونور ایمان در قلبش می درخشید.مادرش سیده خدیجه رضی الله عنها3سال قبل از هجرت به مدینه رحلت نمودندروروزوروزگارحضرت رسول صلی الله وعلیه وسلم با اصحاب کرام به مدینه هجرت نمودندحضرت علی رضی الله عنه فرزند ابی طالب عموی رسول الله صلی الله وعلیه وسلم می خواست با فاطمه رضی الله عنه ازدواج کنددر آن موقع سن حضرت فاطمه رضی الله عنها 15سال و5ماه بودوحضرت علی رضی الله عنه شش سال بزرگتر بودندآنها در سال سوم هجرت ازدواج کردندوحضرت فاطمه رضی الله عنها بامهر "400درهم"به خانه حضرت علی کرًم الله وجه مشرف شدند  هنگامی که فاطمه  می خواست به خانه همسر گرامی اش برود .پدرش رسول الله صلی الله وعلیه وسلم چندی از وسایل خانگی مثل حوله وتشک ومتکای ساخته شده از پوست وپراز لیف وآسیاب دستی برای آرد کردن گندم ویک مشک آبی وکوزه وخمره همراه دختر خود به خانه اش فرستاد . در شب زفاف فاطمه حضرت رسول الله صلی الله وعلیه وسلم وضو گرفت وآب وضو را پاشید روی حضرت علی وفاطمه رضی الله عنهما وبرایشان زندگی پر برکت آرزو کرد ودعا کرد که خداوند زندگی آنها را مبارک ودر زندگی خوشوقت وسعادتمند وصاحب اولاد صالح گردند خداوند به حضرت علی وفاطمه چهار فرزند عطا کرد به اسم حسن وحسین وزینب وام کلثوم - رضی الله عنهم أجمعین – حضرت زینب باعبدالله بن جعفرازدواج کردندوام کلثوم با حضرت عمر رضی الله عنه ازدواج کرد .
حضرت فاطمه رضی الله عنه کارهای خانه را خود به تنهایی انجام می داد از صبح تا شب کار میکرد دستهایش از آسیاب کردن گندم طاول زده بود.همچنان حضرت علی از صبح تا شب کار می کردند همیشه خسته از کار به خانه بر می گشتند . یک  روزحضرت علی رضی الله عنه به همسر خود فاطمه گفت خسته شدم از کار زیاد از آب آوردن از چاه درد سینه دارم حضرت فاطمه هم فرمود منم از آسیاب کردن گندم دستهایم پینه بسته حضرت علی به فاطمه گفت برو به خانه پدرت شاید کسی برای دست کمکی ات باشد اسیران جنگی زیاد هستند بگو به پدرت تا یکی از آنها بفرستد به خدمتکاری در کار خانه کمکت کند . فاطمه رضی الله عنها رفت به خانه پدر .پدرش با مهربانی پرسید دخترم برای چه کاری آمده ای فاطمه رویش نیامد وشرم وحیا باعث شد که چیزی بگوید وحرفی بزند به پدر خود گفت برای سلام واحوال پرسی آمده وبه خانه برگشت. حضرت علی از فاطمه پرسید چه شد فاطمه جواب داد رویم نشد وچیزی نگفتم بعد از آن آنها همراه هم رفتند خانه رسول الله صلی الله وعلیه وسلم موضوع را در میان گذاشتند  اما حضرت رسول الله صلی الله وعلیه وسلم نه خدمتکاری ونه اسیری هیچ کدام به آنها نداد وفرمود :اهل الصفه گرسنه اند وبا فروختن اسیران خرج آنها در می آوریم واهل الصفه مردمان مهاجر وفقیری بودند که در رعایت رسول الله صلی الله وعلیه وسلم در مسجد مدینه  زندگی می کردند . حضرت علی وفاطمه به خانه برگشتند مدتی بعد رسول الله صلی الله وعلیه وسلم به خانه فرزند خود فاطمه زهرا آمدند وفرمودند من چیزی  به شما  می آموزم که آز آنچه طلب کرده اید اجر وثواب بهتر و بیشتری دارد شب هنگام خواب آن وقت که به رختخواب می روید -33بار "سبحان الله " و33بار" الحمدالله" و34مرتبه "الله اکبر" بگویید که نفع آن از خدمتکار بهتر وبیشتر است وخستگی شما رفع میشود. رسول الله صلی الله وعلیه وسلم قاطمه را بسیار دوست میداشت وهمیشه می فرمود فاطمه پاره تن من است کسی او را ناراحت نکند ناراحتی او ناراحتی من است این بود قسمتی از زندگی دختر گرامی رسول الله صلی الله وعلیه وسلم .



حضرت خدیجه دختر خویلد صاحب قصر مروارید در بهشت
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

حضرت خدیجه دختر خویلد صاحب قصر مروارید در بهشت

    خدیجه رضی الله عنها دختر خویلد اولین زن و اولین کسی بود که به اسلام و به رسالت محمد صلی الله علیه و سلم ايمان آورد بنا به قول رسول الله  صلي الله عليه وسلم خدیجه بهترین زن در دنیا و آخرت است البته بعد از آسیه دختر مزاحم زن فرعون و مریم العذرا مادر عیسی علیه السلام .
خدیجه رضی الله عنها زنی ثروتمند که تمام دارایی خود را در راه خدا و دین اسلام خرج می کرد بطوری که زبانزد خاص و عام بود، خدیجه رضی الله عنها یک شب خواب دید آفتاب فرود آمد در مکه و در خانه اش و تمام جاها را روشن کرد بعدا فهمید که تعبیر خوابش رسالت محمد صلي الله عليه وسلم است ، خدیجه رضی الله عنها ثروت خود را از راه تجارت کسب کرده بود او برای اولین بار سرمایه خود را به محمد بن عبدالله که مردی شریف و صادق و امین بود سپرد که برای کسب تجارت به سفر شام برود .
محمد بن عبدالله همراه قافله برای تجارت با دارایی خدیجه به شام و یمن مسافرت کرد همراه با غلام خدیجه که میسره نام داشت بعد از برگشت از مسافرت محمد صلي الله عليه وسلم  با مال فراوان ، غلام خديجه يعنی ميسره از آنچه در سفر از محمد صلي الله عليه وسلم دیده بود برای خدیجه تعریف کرد و گفت آنچه برایم شگفت آور بود این بود که وقتی محمد حرکت می کرد بالای سرش ابری سایه افکنده بود و هر جا می رفت آن ابر با او بود تا از حرارت و گرمی آفتاب در امان باشد و برای خدیجه تعریف کرد قصه شتری که مریض شد و از شدت مرض نمی توانست راه برود و رسول الله صلي الله عليه وسلم دست بر سر و کمرش کشید و شفا یافت و آن همه برکت که از وجود رسول الله دیده بود برای خدیجه تعریف کرد و خدیجه رضی الله عنها با دل و جان شنیدند و شیفته راستی و امانت داری رسول الله شدند و در ذات پاک محمد امیت ذره ای غرور و تکبر دیده نمی شد از ضعف و خستگی خبری نبود امانت دار و راستگو و زرنگ و خردمندی اش نمونه بود و خدیجه هم راستگو و پاکدامن و زیباترین زنان قریش و خوش رفتار و در بین زنان قریش جاه و منزلت با شکوهی داشت بعد از آمدن محمد از سفر تجارت خدیجه به ایشان پیشنهاد ازدواج دادند ، پیامبر در آن زمان  بيست و پنج  سال و خديجه  چهل ساله بودند وسرانجام ازدواج آنها با سادگی  انجام گرفت رسول الله صلي الله عليه وسلم خدیجه را بسیار دوست می داشت آنقدر برای خدیجه احترام قائل بود که تا زمان زندگی با خدیجه هرگز ازدواج نکرد حتی برای دوستان خدیجه رسول الله صلي الله عليه وسلم احترام قائل بود ، فرزندان رسول الله صلي الله عليه وسلم از خدیجه رضی الله عنها دو پسر و چهار دختر بودند که پسران قایم و عبدالله و دختران زینب و رقیه و ام کلثوم و فاطمه رسول الله صلي الله عليه وسلم اجمعین بودند  پسران قبل از بعثت پدر فوت کردند و دختران بعد از بعثت به غیر از فاطمه زهرا همسر علی رضی الله عنه بعد از وفات پدر بزرگورشان فوت کردند .
خديجه رضي الله عنها در طول زندگی اش با رسول الله صلي الله عليه وسلم از بهترین زنان زمان خود صاحب عقل و دین بود او فهمیده بود که همسرش غیر از مردان دیگر است وقبل از اسلام و بعد از اسلام برای همسر خود یار و غم خوار بود و در خوشی نا خوشی با او بود  و هیچ زمان او را تنها نمی گذاشت حتی موقعی که رسول الله صلي الله عليه وسلم به غار حرا می رفت ورفتنش مدتها طول می کشید با خوشرویی ازاو استقبال می کرد هچوقت صدایش به روی رسول الله صلي الله عليه وسلم بلند نکرد وبرای یک بار هم در طول زندگی رسول الله صلي الله عليه وسلم بیازارد برای همین هم بهترین وبزرگترین پاداش اجر وثواب قصری از مروارید در جنت از طرف خدا صاحب است .
در حدیث بخاری – از أبی  هریره رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلي الله عليه وسلم  فرمود . جبرییل عایه السلام آمد و گفت یا رسول الله خدیجه می آید با ظرف پر از غذا وقتی آمد از طرف خدا ومن به او سلام برسان وبشارت بده به او که قصری در بهشت دارد که از مروارید درست شده است . این بار هنگامی که وحی بر رسول الله صلي الله عليه وسلم نازل شد از طرف خدا به وسیله جبرییل رسول الله صلي الله عليه وسلم از ترس وهراس بر خود می لرزید و می گفت مرا بپوشانید مرا بپوشانید . خدیجه که زنی عاقل دانا وبا حکمت بود فهمید که دگرگونی بزرگی در حال شرف است واز آنچه که رسول الله صلي الله عليه وسلم برایش گذشته بود به گفته های همسر گرامی خود لحظه ای شک نکرد و دانست که از رفتن رسول الله صلي الله عليه وسلم به غار حرا وتنها ماندن او روزها وماهها ثمره ای عظیم به بار می آورد وبا دانایی وخوشرویی با تمام و کمال رو به رسول الله صلي الله عليه وسلم کرد وگفت بخدا خداوند تو را برگزیده خداوند از امانت داری وصادقی ات به تو عزت واحترام می بخشد چون تو صله رحم به جای می آوری وبه خویش واقوام خود می رسی به یتیم وفقیر کمک می کنی امانت دار ومهمان نواز هستی به مردمان بی بضاعت کمک می کنی در خوب وبد آنها شریک هستی بشارت باد بیه خدایی که خدیجه آفریده من آرزو می کنم نبی ورسول این مردم هستی به این کلمات دلنشین رسول الله صلي الله عليه وسلم کمی آرام گرفت بعد از این که از حول صدمه وحی رسول الله صلي الله عليه وسلم استراحت کرد وآرام گرفت خدیجه او را به خانه پسر عموي خود "ورقة بن نوفل" که مردی نصرانی وحافظ تورات بود برد وهر چه که بر  رسول الله صلي الله عليه وسلم گذشته بود بدون کم وکاست وبا احترام فراوان برای پسر عمویش بازگو کرد.ورقة بن نوفل که آنها را شنید گفت این نشانه ها نشانه نبوت است واین نشانه ای است که خداوند برای حضرت موسی نازل کرد وبه رسول الله صلي الله عليه وسلم بشارت داد که تو پیغمبر آخرالزمان وخاتم الرسلین هستی بعد از آن واقع ودر تمام دوران زندگی حضرت خدیجه رضی الله عنها همراه رسول الله صلي الله عليه وسلم پا به پا همراهي مي كرد اززمان نزول وحي تا هنگامی که در حیات  بودند جان ومال خود را فدای همسرکرد درهمه درد ورنج با او شریک بود وازآن همه رنج وزحمتی که یهودیان برای رسول الله صلي الله عليه وسلم فراهم می کردند ومزاحم رسول الله می شدند رنج می برد ولی با تمام وجود ایستادگی می کرد حتی در زمانی که3سال در شعب أبی طالب رسول الله صلي الله عليه وسلم با مسلمانان در محاصره بودند ودر آنجا نه آبی بود و نه علفی خدیجه هر چه دارایی داشت در راه خدا و رسول الله صلي الله عليه وسلم ودین مبین اسلام خرج کرد واز هیچ کمکی فرو گزار نبود .
خدیجه رضی الله عنها در سال دهم از بعثت و3سال قبل از هجرت جهان را بدرود گفت در آن سال عموی رسول الله صلي الله عليه وسلم أبو طالب فوت کردند آنها هم خديجه وهم أبوطالب پشتيبان پيغمبر صلي الله عليه وسلم بودند بخاطر در گذشت آن دو رسول الله صلي الله عليه وسلم خیلی غمگین وناراحت وافسرده بودند وآن سال را سال پرغم وغصه یاد کردند. رسول الله صلي الله عليه وسلم همیشه خدیجه وفداکاریهای اوبود هیچوقت اورا فراموش نمی کرد حتی دوستان خدیجه راگرامی می داشت تا جایی عایشه رضی الله عنها تعریف می کرد موقعی که رسول الله صلي الله عليه وسلم یاد خدیجه می کرد من حسودی ام میشد خدیجه رضی الله عنها فرزندان خود رابا کمال ادب ودرجمع خانواده اسلامی تربیت کرده بود نسب خدیجه رضی الله عنها با نسب رسول الله صلي الله عليه وسلم بهم می رسید با جد چهارم ایشان پدرش خویلد یکی از بزرگان بنی اسد طایفه ای بزرگ در شهر مکه بود. خدیجه رضی الله عنها پانزده سال قبل ازعام الفیل تولد شدند وقبل از ازدواج با  رسول الله صلي الله عليه وسلم دو بار ازدواج کرده بودند او تنها زن از زنان رسول الله صلي الله عليه وسلم بودند که در زمان حیات رسول فوت کرد ودر مکه مکرمه دفن شده است درزمانی که رسول الله صلي الله عليه وسلم مکه را فتح کردند فرمودند که پرچم اسلام در جایی بزنند که در آن محل حضرت خدیجه رضی الله عنها دفن شده بود وآن محل را مقر فتح اسلام قرار دادند خدیجه رضی الله عنها زنی پاکدامن پرهیزگار دین دار وبا شجاعت بود .
اودردل شب ودر طول روز قرآن می خواند وهمیشه درطول دوران زندگی اش درغم ودرد واندوه رسول الله بی مانند بود دردعوت بسوی حق ودر نشردین اسلام مسؤلیت بزرگی به عهده داشتند ازآزارواذیتی که کفار قریش به  رسول الله صلي الله عليه وسلم
روا می داشتند رنج می برد اما وقتی که می دید مردم دسته دسته ازبزرگ وکوچک به اسلام مشرف مشرف میشوند ودین اسلام را با جان ودل می پذیرند خوشحال وراضی بود و غم واندوه خود را فراموش می کرد خدیجه رضی الله عنها اولین مادر مؤمنین یکی ازپاکیزه ترین وبانجیب ترین زنان قریش بود این بود شمه ای اززندگی بزرگ بانوی اسلام رضی الله عنها .   



سنتهاي اذان
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->


سنتهاي اذان
چنانچه  مجموعه پنج تا هستند:
1-    شنونده اذان مانند مؤذن بگويد، مگر در «حَيَّ عَلَى الصَّلاةِ، وَحَيَّ عَلَى الفَلاَحِ»، که بايد بگويد: «لاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ». (رواه البخاري ومسلم).
نتيجه اين سنت اين است که: بهشت برين برايت حاصل مي‌شود. چنانکه در حديث صحيح مسلم آمده است.
2-    شنونده اذان (بعد از ختم آن) بگويد: «وَأَنَا أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيْكَ لَهُ، وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُوْلُهُ، رَضِيْتُ بِاللهِ رَباًّ، وَبِمُحَمَّدٍ رَسُوْلاً، وَبِالإِسْلاَمِ دِيْناً» «و من نيز گواهي مي‌دهم نيست معبودي بحق بجز خداي يکتا و همانا محمد فرستاده خدا است و به پروردگاري خداوند و به دين اسلام و پيامبري محمد راضي شدم».
نتيجه اين سنت اين است که: گناهان آمرزيده مي‌شود چنانکه در همان حديث مذکور است.
3-    بعد از تمام شدن اذان و جواب دادن، بر پيامبر -صلى الله عليه وسلم- درود بفرست، و کامل‌ترين آن درود ابراهيمي است.
دليل آن فرمايش پيامبر -صلى الله عليه وسلم-: «هر گاه صداي مؤذن را شنيديد پس مانند مؤذن بگوئيد، سپس بر من درود بفرستيد، زيرا هر کس که بر من يک درود بفرستند، خداوند بر او ده درود مي‌فرستد». (رواه مسلم).
معنای درود خداوند بر بنده: خداوند او را در ملاي اعلي (نزد فرشتگان) بخوبي ياد مي‌کند.
درود ابراهيمي چنين است: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ، اللَّهُمَّ بَارِكْ عَلَى مُحَمَّدٍ وَعَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، كَمَا بَارَكْتَ عَلَى إِبْرَاهِيْمَ وَعَلَى آلِ إِبْرَاهِيْمَ، إِنَّكَ حَمِيْدٌ مَجِيْدٌ». (رواه البخاري).
4-    بعد از درود چنين بگويد: «اللَّهُمَّ رَبَّ هَذِِهِ الدَّعْوَةِ التَّامَّةِ، وَالصَّلاَةِ القَائِمَةِ، آتِ مُحَمَّداً الْوَسِيْلَةَ وَالْفَضِيْلَةَ، وَابْعَثْهُ مَقَاماً مَحْمُوْداً الَّذِيْ وَعَدْتَهُ». «الهی، اي صاحب اين دعوت کامل و نمازي که بر پا مي‌شود به محمد وسيله و فضليت عطا بفرما، و آن مقام نيکوئي که به او وعده داده‌‌اي به او بده». (رواه البخاري).
فايده اين دعا: کسي که اين دعا را بخواند شفاعت پيامبر -صلى الله عليه وسلم- برايش روا مي‌گردد.
5-    بعد از آن براي خودش دعا بکند، و از فضل و کرم خدا طلب نمايد زيرا که دعايش استجاب مي‌شود. بدليل فرمايش رسول خدا -صلى الله عليه وسلم-: «همچنان که مؤذنها مي‌گويند بگو، پس هر گاه تمام کردي از خدا سؤال کن که به تو داده مي‌شود». (رواه أبو داود وحسنه الحافظ ابن حجر وصححه ابن حبان).
مجموع سنت هايي که فرد مسلمان هنگام شنيدن اذان انجام دهد (25) سنت مي‌باشد.



سنتهاي رفتن به مسجد
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

سنتهاي رفتن به مسجد
1-    زود رفتن به مسجد، پيامبر -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «اگر مردم مي‌دانستند پاسخ به اذان و نشستن در صف اول چه پاداشي دارد، آنگاه برايشان بدون قرعه‌اندازي حاصل نمي‌شد. هرآينه قرعه‌‌کشي مي‌کردند. و اگر مي‌دانستند زود رفتن به مسجد چه پاداشي دارد هرآينه براي بدست آوردنش قرعه‌کشي مي‌کردند، و اگر مي‌دانستند در نماز عشاء و صبح چه پاداشي نهفته است هرآينه با چهار دست و پا مي‌آمدند». (متفق عليه).
2-    خواندن دعای رفتن به مسجد: «اللَّهُمَّ اجْعَلْ فِيْ قَلْبِيْ نُوْراً، وَفِيْ لِسَانِيْ نُوْراً، وَفِيْ سَمْعِيْ نُوْراً، وَاجْعَلْ فِيْ بَصَرِيْ نُوْراً، وَاجْعَلْ مِنْ خَلْفِيْ نُوْراً، وَمِنْ أَمَامِيْ نُوْراً، وَاجْعَلْ مِنْ فَوْقِيْ نُوْراً، وَمِنْ تَحْتِيْ نُوْراً، اللَّهُمَّ أَعْطِنِيْ نُوْراً». (رواه مسلم). «الهی، قرار بده در قلبم نوري، و در زبانم نوري، و در گوشم نوري، و در چشمم نوري و از پشتم نوري، و از جلوم نوري و از بالايم نوري و از پائينم نوري، الهی، به من نوري عطا بفرما».
3-    با آرامش و وقار رفتن، پيامبر -صلى الله عليه وسلم- مي‌فرمايد: «هر گاه اقامه نماز را شنيديد در حال آرامش و وقار بسوي نماز برويد».
4-    پياده به مسجد رفتن، فقها تصريح کرده‌اند که آهسته‌آهسته گام برداشتن و عجله نکردن در هنگام رفتن به مسجد سنت محمد -صلى الله عليه وسلم- می باشد، تا اينکه نيکيهاي آن شخص زيادتر شود. و آنها به نصوص شرعي که درباره بسيار گام برداشت بسوي مسجد است، استناد نموده‌اند.
رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «آيا شما را راهنمائي نکنم به چيزي که توسط آن خداوند گناهان را پاک مي‌کند و مقام و درجات را بالا مي‌برد؟» صحابه عرض کردند: بله اي رسول خدا، فرمود: «گامهاي بسيار برداشتن بسوي مساجد ...». (رواه مسلم).
5-    دعای هنگام وارد شدن به مسجد: «بِسْمِ اللهِ وَالصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ عَلَى رَسُوْلِ اللهِ. اللَّهُمَّ افْتَحْ لِيْ أَبْوَابَ رَحْمَتِكَ». «الهی، دروازه رحمتت را برايم بگشا».
هر گاه يکي از شما به مسجد داخل شد بايد بر پيامبر -صلى الله عليه وسلم- درود بفرستد و بگويد: «اللَّهُمَّ افْتَحْ لِيْ أَبْوَابَ رَحْمَتِكَ». (رواه النسائي وابن ماجه وابن خزيمه و ابن حبان).
6-    با پاي راست وارد شدن، بدليل قول أنس بن مالک -رضي الله عنه-: «سنت است که هنگام داخل شدن به مسجد با پاي راست و هنگام خارج شدن با پاي چپ خارج شوي». (أخرجه الحاکم).
7-    براي صف اول جماعت به جلو رفتن: «اگر مردم مي‌دانستند در اذان و صف اول جماعت چه پاداشي نهفته است سپس نمي‌يافتند مگر اينکه قرعه‌کشي کنند هرآينه قرعه‌کشي مي‌کردند». (رواه البخاري ومسلم).
8-    دعای هنگام بيرون شدن از مسجد. «هر گاه از مسجد بيرون شدي بگو: «اللَّهُمَّ إِنِّيْ أَسْأَلُكَ مِنْ فَضْلِكَ». (رواه مسلم).
و در روايت نسائي: هنگام خروج بر پيامبر درود بفرستد.
9-    با پاي چپ بيرون شدند، بدليل قول انس-رضي الله عنه- چنانچه گذشت.
10-     خواندن نماز تحية مسجد.
«هر گاه يکي از شما به مسجد وارد شد هرگز ننشيند تا اينکه دو رکعت نماز بخواند». (متفق عليه).
امام شافعي مي‌فرمايد: خواندن تحية المسجد حتى در اوقات نهي شده نيز روا هست.
حافظ ابن حجر مي‌گويد: اهل فتوي بر اين اجتماع دارند که تحية المسجد سنت مي‌باشد.
بنابراين اگر مسلمان بر تطبيق اين سنتها کوشا باشد و هنگام رفتن براي نماز پنجگانه انجام دهد در شبانه روز مجموعاً (50) سنت عمل نموده است.



سنتهاي وارد و خارج شدن از منزل
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

سنتهاي وارد و خارج شدن از منزل
امام نووي مي‌فرمايد: مستحب است که: «بسم الله» بگويد، و بکثرت خدا را ياد نمايد و بر مردم سلام کند.
1-    ذکر و ياد خداوند: هنگام وارد شدن به منزل، بدليل حديث پيامبر -صلى الله عليه وسلم-: «هر گاه شخصي به منزلش وارد شد پس خدا را ياد کرد هنگام وارد شدنش و وقت غذا خوردنش شيطان مي‌گويد: اينجا نه جاي ماندن است و نه غذاي شب».
2-    دعاي ورود به منزل، بدليل حديث پيامبر -صلى الله عليه وسلم-: «اللهم إنِّي أسألکَ خيرَ المولجِ وخيرَ المخرج، بِسْمِ اللهِ وَلَجْنَا، وَبِسْمِ اللهِ خَرَجْنَا، وَعَلَى رَبِّنَا تَوَكَّلْنَا...». الهی، من از تو خوبي و خير وارد شدن و بيرون رفتن مسئلت دارم. با نام خدا وارد شديم، و با نام خدا بيرون رفتيم، و بر پروردگارمان توکل نموديم.
سپس بر اهل خانه‌اش سلام کند. (رواه أبو داود).
بنابراين شخص مسلمان هميشه با توکل نمودن بر خداوند در ورود و خروجش از منزل رابطه‌ي خود را با پروردگارش تقويت مي‌نمايد.
3-    مسواک‌زدن: زيرا که پيامبر -صلى الله عليه وسلم- هنگامي که به منزل وارد مي‌شدند اول مسواک مي‌زدند. (رواه مسلم).
4-    سلام کردن: بدليل فرمايش خداوند:
﴿فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلَى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبَارَكَةً طَيِّبَةً﴾. (النور: 61).
اگر فرض نمائيم که يک شخص مسلمان بعد از هر نماز فرض که در مسجد ادا مي‌کند به منزل وارد شود هرآينه تعداد سنتهاي که در هنگام وارد شدن به منزلش، تطبيق مي‌دهد در شبانه‌روز به 20 سنت مي‌رسد.
اما هنگام بيرون شدن از منزل بگويد: «بِسْمِ اللهِ، تَوَّكَّلْتُ عَلَى اللهِ، وَلاَ حَوْلَ وَلاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللهِ». «با نام خدا، توکل کردم بر خدا، و هيچ نيرو و قوتي نيست بجز نيرو و قوت الهي». به او گفته مي‌شود: کفايت شدي، و محفوظ شدی و هدايت شدي، و شيطان نيز از سر راهت دور شد». (رواه الترمذي وأبوداود).
شخص مسلمان در شبانه‌روز چندين بار از منزل بيرون مي‌شود، براي رفتن به نماز جماعت، براي رفتن به محل کار، براي خريد و انجام امور خانه ...، پس هرگاه که از منزل بيرون مي‌شود به اين سنتها عمل نمايد، فوايد و ثواب بسيار عظيمي را بدست مي‌آورد.
نتيجه انجام دادن اين سنت هنگام بيرون شدن از منزل:
1-    از هر امري از امور دنيا و آخرت کفايت مي‌شود.
2-    از شر هر بدي (جن و انس) محفوظ مي‌گردد.
3-    به هدايت دست مي‌يابد. و هدايت ضد گمراهي است، پس خداوند تو را در تمام کارهاي دنيوي و أخروي هدايتت مي‌کند.



سنتهاي کفش پوشيدن و سنتهاي لباس
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

سنتهاي کفش پوشيدن
پيامبر -صلى الله عليه وسلم- مي‌فرمايد: «هنگامي که يکي از شما کفش (دمپايي) پوشيد از سمت راست بپوشد، و هر گاه خواست بيرون کند از سمت چپ بيرون کند، و هر دو را با هم بپوشد يا هر دو با هم بيرون آورد». (رواه مسلم).
اين سنت چندين بار در زندگي روزمره مسلمان تکرار مي‌گردد، زيرا که براي آمد و رفت به مسجد مي‌پوشد، همچنين براي رفتن به دستشويي، براي رفتن بيرون از منزل و دستشويي، براي بيرون رفتن از منزل و محل کار .... و هر بار که با نيت بدست آوردن ثواب و عمل به اين سنت اين چنين انجام دهد پاداش بزرگي بدست آورده است.

سنتهاي لباس
از کارهاي که غالباً تکرار مي‌شود پوشيدن و بيرون آوردن لباس است، که معمولاً يا بخاطر شستن آن است و يا بخاطر خوابيدن و يا بخاطر مسئله ديگر ...
پوشيدن و بيرون آوردن لباس سنتهاي دارد:
1-    گفتن «بسم الله» در هنگام پوشيدن و بيرون آوردن
امام نووي مي‌گويد: گفتن بسم الله در همه امور مستحب است.
2-    پيامبر -صلى الله عليه وسلم- هنگامي که لباس پيراهن رداء يا عمامه مي‌پوشيد مي‌فرمودند: «اللَّهُمَّ لَكَ الحَمْدُ أَنْتَ كَسَوتَنِيهِ، أسْألك مِنْ خَيرِهِ وخَيْرِ ما صُنع لَهُ، وأعُوذُ بِكَ مِنْ شرِّه وشَرِّ ما صُنِعَ لَهُ». الهى! ستايش براى تو است، تويى كه اين لباس را به من پوشاندى، من از تو خير اين را مسئلت دارم و همچنين خير آنچه که برايش آماده شده، و پناه مي‌برم از تو از شرش و شر آنچه که برايش ساخته شده است. (رواه أبوداود والترمذي وأحمد، صححه ابن حبان).
3-    آغاز نمودن از سمت راست هنگام پوشيدن بدليل حديث پيامبر -صلى الله عليه وسلم-: «هرگاه پوشيديد از سمت راست خودتان آغاز کنيد». (رواه الترمذي وأبوداود وابن ماجه، وهو صحيح).
4-    شلوار و پيراهن خود را اول از سمت چپ بيرون بياورد سپس سمت راست.
 



سنتهاي ورود و خروج از تواليت (دستشوئي)
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

سنتهاي ورود و خروج از تواليت (دستشوئي)
1-    وارد شدن با پاي چپ و بيرون شدن با پاي راست.
2-    دعاي داخل شدن: «اللهُمَّ إِنّي أعُوذُ بِكَ مِنَ الخُبُثِ والخبائِثِ». (متفق عليه).
3-    دعاي بيرون شدن: «غُفْرانَكَ».
هر انساني در شبانه‌روز چندين بار به دستشوئي مي‌رود. در هنگام رفتن و بيرون شدن اگر ما به اين سنت عمل کنيم، دو سنت در هنگام دخول و دو سنت در هنگام خروج انجام داده‌ايم.
الخُبُثِ والخبائِثِ: شياطين نر و ماده، از آنها پناه خواسته تا اينکه خداوند او را از شرشان محفوظ بدارد، زيرا که دستشوئي (حمام و تواليت) جاي سکونت آنهاست.



فايده و نتيجه انجام دادن اين سنتها هنگام وضو
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

فايده و نتيجه انجام دادن اين سنتها هنگام وضو

شامل فرمايش پيامبر -صلى الله عليه وسلم- مي‌شود که فرمود: «کسي که وضو گرفت، گناهان وي از بدنش بيرون مي‌شود تا جايي که از زير ناخن‌هايش نيز بيرون مي‌گردد». (رواه مسلم).

و فرمود: «هر کدام از شما که وضو بگيرد، وضوي خوب و نيکو، سپس با قلب و ذهن حاضر دو رکعت نماز بخواند، بهشت برايش واجب گشته و گناهانش نيز بخشيده مي‌گردد». (رواه مسلم).

امام نووي مي‌گويد: بخاطر اينکه شخص مجاهدت نموده و وسواس شيطان را از خود دور نموده، و قلب خودش را خالي نموده، تا اين مرتبه و منزلت بدست آورده است.

 

مسواک

اوقات بسياري است که فرد مسلمان در شبانه روز مسواک مي‌زند.

رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «اگر بر امتم دشوار نمي‌شد، هر آينه آنها را به مسواک‌زدن هنگام هر نماز امر مي‌کردم». (بخاري و مسلم).

در شبانه‌روز بيش از (20) بار فرد مسلمان مسواک مي‌زند. براي نماز پنجگانه، نمازهاي سنت رواتب، نماز ضحى، نماز وتر، هنگام واردشدن به منزل.

زيرا که رسول خدا -صلى الله عليه وسلم- هنگامي که به منزل وارد مي‌شدند مسواک مي‌زدند چنانکه حضرت عايشه رضي الله عنها بيان نموده و حديث در صحيح مسلم آمده است.

پس اي مسلمان، هر بار که وارد منزل شدي مسواک بزن، تا اينکه سنت را انجام داده باشي، و همچنين هنگام تلاوت قرآن کريم و هنگامي که بوي دهانت بد باشد، و وقت بيدار شدن از خواب، و هنگام وضو گرفتن.

زيرا که رسول الله -صلى الله عليه وسلم- فرموده است: «مسواک دهان را پاکيزه مي‌نمايد و پروردگار را خوشنود مي‌گرداند». (رواه احمد).

فايده و نتيجه تطبيق اين سنت:

آ پروردگار از بنده‌اش خوشنود مي‌گردد.

ب دهان را پاکيزه مي‌نمايد.

علم پزشکي ثابت کرده است که همانا چوب مسواک حاوي مواد بسياري است که براي لثه و دندان مفيد است، از آنجمله:

1-    ماده ضد ميکروب.

2-    ماده ضد عفوني‌کننده.

3-    ماده پاک‌کننده دهان.

4-    ماده خوشبوکننده دهان.



سنتهاي وضو
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

سنتهاي وضو

1-    بسم‌الله گفتن.

2-    شستن دو کف دست 3 مرتبه در آغاز وضو.

3-    آب در دهان و بيني کردن قبل از شستن صورت.

4-    با دست چپ بيني را پاک نمودن بدليل حديث: «آنگاه حضرت -صلى الله عليه وسلم- 3 بار دو کف دستش را شست، سپس دهان و بيني خود را پاک نمود، سپس چهره‌اش را 3 بار شست ...».

5-   دهان و بيني را خوب تمييز نمودن، و مبالغت نمودن در آن براي کسي که روزه‌دار نباشد. بدليل حديث: «در مضمضه (آب در دهان) و استنشاق (آب در بيني) مبالغه کن، بجز در صورتي که روزه‌دار باشي ...». (أخرجه الأربعة).

معناي مبالغت در مضمضه: يعني آب را به اطراف دهان چرخاندن.

و معناي مبالغه در استنشاق: يعني آب را در بيني بکند و بالا بکشد.

6-    با يک کف دست مضمضه و استنشاق نمودن، بطوري که ميان آنها فاصله‌اي نباشد.

بدليل حديث: «پس آب را برداشت و با يک کف دست مضمضه و استنشاق نمود». (متفق عليه).

7-    مسواک زدن: و وقت آن هنگام هر شستن دهان (مضمضه) مي‌باشد.

بدليل حديث: «اگر بر امتم سخت نمي‌شد هرآئينه به آنها امر مي‌کردم که هنگام هر وضو مسواک بزنند». (رواه أحمد والنسائي).

8-    خلال کردن ريش پرپشت (انبوه). رسول الله -صلى الله عليه وسلم- هنگام وضوع گرفتن ريش خودشان را خلال مي‌کردن. (أخرجه الترمذي).

9-    مسح سر.

کيفيت مسح سر: از جلو سرش آغاز نمايد تا به آخر سرش برسد سپس به جلوي سرش برگردد.

اما مسح واجب همان مسح‌کردن تمام سر مي‌باشد به هرکيفيتي که مسح نمايد.

در حديث آمده: «رسول الله -صلى الله عليه وسلم- سر خود را با دستش مسح نمود، دستان خود را به جلو و عقب برد». (متفق عليه).

10-خلال کردن انگشتان دست و پا. بدليل حديث: «وضو را کامل بگير و ميان انگشتان خلال کن». (أخرجه الأربعة).

11-آغاز از سمت راست، يعني شروع نمودن از سمت راست براي شستن دست و پا، بدليل حديث: «پيامبر -صلى الله عليه وسلم- در کفش پوشيدن و ... پاکيزگي (وضو و غسل) آغاز از راست را مي‌پسنديدند». (متفق عليه).

12-بيش از يک بار شستن، يعني شستن صورت و دست و پا تا 3 مرتبه.

13-گفتن شهادتين بعد از فارغ شدن از وضو. چنين بگويد: «أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيْكَ لَهُ، وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدَاً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ».

نتيجه آن چنين است که: کسي که بگويد درهاي هشتگانه بهشت برايش باز مي‌گردد از هر دري که مي‌خواهد وارد شود. (رواه مسلم).

14-در منزل وضو گرفتن: رسول الله -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «کسي که در منزل خود وضو بگيرد، سپس به سوي مسجد برود تا اينک فريضه‌اي از فرايض الهي انجام دهد، هر گامي که بر مي‌‌دارد يک گناه ريخته مي‌شود، هر قدمي که مي‌گذارد يک منزلتي و درجه‌اي بلند مي‌شود). (رواه مسلم).

15-دست کشيدن بر اعضاي وضو قبل و بعد از ريختن آب بر آن.

16-صرفه‌جويي در آب، «حضرت پيامبر -صلى الله عليه وسلم- با پري دو کف دست وضو مي‌گرفت». (متفق عليه).

17-شستن بيش از مقدار واجب در اعضاي چهارگانه (دو دست و دو پا) وضو، زيرا که ابوهريره -رضي الله عنه- وضو گرفت و دست خود را تا بازو شست، و پاهاي خود را تا ساق، سپس گفتند: اين چنين ديدم که حضرت رسول الله -صلى الله عليه وسلم- وضو گرفتند. (رواه مسلم).

18-بعد از وضوع دو رکعت نماز خواندن، رسول الله -صلى الله عليه وسلم- فرمود: «کسي که مانند وضوي من وضو بگيرد سپس دو رکعت نماز با حضور ذهن بخواند، گناهان گذشته‌اش بخشيده مي‌گردد».

19-کامل کردن وضو: يعني ادا کردن حق هر عضوي از اعضاي وضو در هنگام شستن.

شخص مسلمان در شبانه‌روز چندين بار وضو مي‌گيرد، برخي پنج بار، و برخي بيشتر، مثلاً هنگام نماز ضحي و تهجد، و بدين روش با تکرار وضو مي‌تواند اين سنتها را تطبيق دهد تا اينکه ثواب بزرگي حاصل نمايد.



سنتهاي ورود و خروج از تواليت (دستشوئي)
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

 

سنتهاي ورود و خروج از تواليت (دستشوئي)

1-    وارد شدن با پاي چپ و بيرون شدن با پاي راست.

2-    دعاي داخل شدن: «اللهُمَّ إِنّي أعُوذُ بِكَ مِنَ الخُبُثِ والخبائِثِ». (متفق عليه).

3-    دعاي بيرون شدن: «غُفْرانَكَ».

هر انساني در شبانه‌روز چندين بار به دستشوئي مي‌رود. در هنگام رفتن و بيرون شدن اگر ما به اين سنت عمل کنيم، دو سنت در هنگام دخول و دو سنت در هنگام خروج انجام داده‌ايم.

الخُبُثِ والخبائِثِ: شياطين نر و ماده، از آنها پناه خواسته تا اينکه خداوند او را از شرشان محفوظ بدارد، زيرا که دستشوئي (حمام و تواليت) جاي سکونت آنهاست.



سوال اعرابى از پيامبر ص درباره ميوه جنت و جواب وى
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

سوال اعرابى از پيامبر ص درباره ميوه جنت و جواب وى
امام احمد از عتبه بن عبد سلمى روايت نموده، كه گفت: بيابانگردى آمد، و پيامبر ص را از حوض پرسيد و جنت را ياد نمود، بعد از آن اعرابى گفت: در آن ميوه هست؟ پاسخ داد: «بلى، و در آن درختى است كه به آن طوبى گفته مى‏شود»، مى‏افزايد: و چيزى را ياد نمود كه نمى‏دانم چه بود، گفت: كدام درخت سرزمين ما بدان مشابهت دارد؟ پاسخ داد: «چيزى از درخت سرزمينت بدان مشابهت ندارد»، و پيامبر ص افزود: «شام رفته‏اى؟» گفت: نخير، فرمود: «درختى در شام بدان مشابهت دارد، كه به آن چهار مغز  گفته مى‏شود بر يك ساق مى‏رويد و بالايش پهن مى‏گردد»، پرسيد: بزرگى خوشه‏اش چقدر است؟ گفت: مسير يكماهه كلاغى كه اصلاً استراحت نكند. پرسيد بيخ آن چه قدر بزرگ است؟ پاسخ داد: «اگر شتر جوانى را از خانواده ات حركت بدهى، قبل از اينكه اطراف آن را طى نمايد ترقوه‏اش  از پيرى مى‏شكند»، گفت: در آن انگور هست؟ پاسخ داد: «بلى»، پرسيد: بزرگى دانه‏اش چقدر است؟ پاسخ داد: هيچ گاه پدرت بز بزرگى را از ميان گوسفندانش ذبح نموده است؟» پاسخ داد: بلى، فرمود: «آيا پوستش را كشيد و به مادرت داد و گفت: اين را براى مان دلو بساز؟» پاسخ داد: بلى، اعرابى گفت: پس همان دانه مرا و اهل خانواده‏ام را سير مى‏كند؟ فرمود: «آرى، و ساير نزديكانت را». اين چنين در تفسير ابن كثير (290/4) آمده است.



سخن بريده درباره شفاعت در پيش روى معاويه 
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

سخن بريده درباره شفاعت در پيش روى معاويه 
احمد از ابن بريده و او از پدرش  روايت نموده كه: وى نزد معاويه  در حالى داخل شد، كه مردى صحبت مى‏نمود، بريده گفت: اى معاويه برايم به سخن گفتن اجازه مى‏دهى؟ گفت: آرى، - وى مى‏پنداشت كه او هم چون آن ديگر حرف خواهد زد - ، بريده گفت: از پيامبر خدا ص شنيدم كه مى‏گويد: «من اميدوارم كه در روز قيامت به تعداد آنچه در روى زمين درخت و كلوخ است شفاعت كنم»، و افزود: تو اى معاويه اميدوار آن هستى و على   اميدوارش نيست؟! اين چنين در تفسير ابن كثير (56/3) آمده است.
 
جواب جابر بن عبداللَّه به كسى كه شفاعت را تكذيب نمود
ابن مردويه از طلق بن حبيب روايت نموده، كه گفت: من از همه مردم شفاعت را شديدتر تكذيب مى‏نمودم، تا اينكه با جابربن عبداللَّه  روبرو شدم، براى او هر آيه را كه مى‏توانستم و خداوند در آن خلود و هميشگى اهل آتش را ياد مى‏نمود تلاوت كردم، وى گفت: اى طلق آيا خودت را از من خواننده‏تر به كتاب خدا و عالم‏تر به سنت پيامبر ص مى‏پندارى؟ آنانى كه [درباره شان آيات دال بر خلود را] خواندى، آنان اهل آنند، آنان مشركين اند، ولى اينان قومى اند كه مرتكب گناهانى شدند و بر اثر آن تعذيب گرديدند و بعد از آن اخراج شدند، سپس دستهايش را به گوش هايش برد و گفت: اين دو كر شوند، اگر از رسول خدا ص نشنيده باشم كه مى‏گفت: «از آتش بعد از اينكه داخل شدند بيرون مى‏شوند»، و آياتى كه تو تلاوت نمودى ما هم آن را مى‏خوانيم.
و نزد ابن ابى حاتم از يزيد فقير روايت است كه گفت: نزد جابر بن عبداللَّه نشستم، و او حديث بيان مى‏نمود و گفت: گروهى از مردم از آتش بيرون مى‏شوند، مى‏گويد: و من تا آن روز آن را منكر بودم، بنابراين خشمگين شده گفتم: از مردم تعجب نمى‏كنم، ولى از شما تعجب مى‏نمايم اى ياران محمد ص!! گمان مى‏كنيد، كه خداوند تعدادى را از آتش بيرون مى‏كند، در حالى كه خداوند مى‏گويد:
[يريدون آن يخرجوا من النار و ما هم بخارجين منها]الايه. (المائده:37)
ترجمه: «مى‏خواهند از آتش خارج شوند، ولى آنان از آن خارج نخواهند شد».
آن گاه يارانش مرا نكوهش كردند، و او كه بردبارترين ايشان بود گفت: اين مرد را بگذاريد، آن آيه درباره كفار است و تلاوت نمود:
[ان الذين كفروا لو ان لهم ما فى الارض جمياً و مثله معه ينفتدوا به من عذاب يوم القيامة] تا اين كه به اينجا رسيد [و لهم عذاب مقيم]. (المائده: 37 36)
ترجمه: «كسانى كه كافر شدند اگر تمام آنچه روى زمين قرار دارد و همانند آن، براى آنان باشد، و آنها را براى نجات از مجازات روز قيامت بدهند... و براى آنان مجازات پايدارى است».
[بعد از آن گفت:] آيا قرآن را نمى‏خوانى؟ گفتم: بلى مى‏خوانم، آن را حفظ نموده‏ام، گفت: آيا خداوند نمى‏گويد:
[و من الليل فتهجد به نافلة لك، عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا]. (الاسراء:79)
ترجمه: «پاسى از شب را از خواب برخيز و قرآن )و نماز( بخوان، اين يك وظيفه اضافى براى توست، تا پروردگارت تو را به مقامى در خور ستايش برانگيزد».
اين همان مقام است، خداوند تعالى اقوامى را در آتش به سبب خطاهاى شان تا وقتى كه خواست نگه مى‏دارد و با آنان حرف نمى‏زند، و وقتى كه خواست ايشان را بيرون نمايد، بيرون شان مى‏كند، مى‏گويد: و بعد از آن ديگر به تكذيب شفاعت عودت ننمودم. اين چنين در تفسير ابن كثير (54/2) آمده است.



ترس و هراس عمر از حساب آخرت
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

ترس و هراس عمر از حساب آخرت
در بخش احتياط در مصرف از بيت المال بر خود، قول عمر  براى عبدالرحمن بن عوف گذشت، البته وقتى كه از وى چهار هزار درهم قرض خواست، و او به فرستاده عمر گفت: به او بگو آن را از بيت المال بگيرد، و باز مستردش نمايد. هنگامى كه شخص فرستاده شده نزدش آمد و او را از آنچه عبدالرحمن گفت خبر داد، آن بر وى گران تمام شد، و عمر با او روبرو شد و گفت: تو گوينده هستى كه: آن را از بيت المال بگيرد؟! و اگر قبل از آمدن آن درگذشتم مى‏گوييد: آن را اميرالمومنين گرفته است، آن را برايش بگذاريد، و روز قيامت به آن مؤاخذه شوم!!.
 
گريه ابوهريره و معاويه(رضى‏اللَّه‏عنهما) هنگامى كه حديثى را درباره آخرت شنيدند
در تأثيرپذيرى از علم خداوند تعالى و علم پيامبرش، آه كشيدن شديد ابوهريره  خواهد آمد و هم چنين افتادنش بر رويش، تا اينكه شفى اصبحى وى را بلند نمود و خيلى وقت محكم گرفت، البته هنگامى كه حكم خداوند تبارك و تعالى را درباره قارى، صاحب مال و كسى كه در راه خدا كشته شده ذكر نمود، و گريه شديد معاويه هم هنگامى كه اين حديث را شنيد - حتى كه گمان نمودند وى هلاك شده است - خواهد آمد.
 
ايمان به شفاعت 
قول پيامبر ص به اين كه  شفاعتم در برگيرنده هر آن فرد از امتم است  كه بدون شريك آوردن چيزى به خداوند از دنيا رفته است
بغوى و ابن عساكر از عوف بن مالك  روايت نموده‏اند كه گفت: در آخر شب پيامبر ص ما را در جايى پايين آورد، و هر يك از ما سرش را بر بازوى شترش گذاشت، در يك وقت شب بيدار شدم، و رسول خدا ص را نزد سواريش نديدم، اين پديده مرا در هراس و خوف افكند، بنابر آن در تلاش و جستجوى رسول خدا ص به راه افتادم، ناگهان به معاذ بن جبل و ابوموسى اشعرى (رضى‏اللَّه عنهما) برخوردم، كه آنان را نيز آنچه مرا به ترس و هراس افكنده بود ترسانيده بود، در حالى كه ما در اين حالت قرار داشتيم، ناگهان آوازى در بالاى دره چون آواز آسياب شنيديم، و او را از مسئله‏اى كه اتفاق افتاده بود خبر داديم، نبى خدا ص فرمود: «امشب كسى از نزد پروردگارم عزوجل نزدم آمد، و مرا در ميان شفاعت و اين كه نصف امتم داخل جنت شود اختيار داد، و من شفاعت را اختيار نمودم»، گفتم: اى نبى خدا، تو را به خدا و حق صحبت و همراهى سوگند مى‏دهم، كه ما را از اهل شفاعت بگردانى، فرمود: «شما از اهل شفاعتم هستيد»، آن گاه با پيامبر خداص به راه افتاديم تا اينكه نزد مردم رسيديم، و دريافتيم  كه آنان نيز وقتى نبى خدا ص را گم نموده‏اند در هراس افتاده‏اند، و نبى خدا ص فرمود: «كسى از نزد پروردگارم آمد، و مرا در ميان شفاعت و اينكه نصف امتم داخل جنت شود اختيارى نمود، و من شفاعت را اختيار نمودم»، آنان به او گفتند: تو را به خدا و صحبت و همراهى سوگند مى‏دهيم، كه ما را از اهل شفاعتت بگردانى، هنگامى كه در اطرافش گرد آمدند، نبى خدا ص فرمود: «من كسى را كه حاضر است گواه مى‏گيرم، كه شفاعتم در برگيرنده هر آن امتى‏ام است كه بدون شريك آوردن چيزى به خداوند در گذشته باشد». اين چنين در الكنز (271/7) آمده است.
 



قصه فاطمه(رضى‏ اللَّه‏ عنها) با پدرش ص هنگامى كه براى طلب دنيا رفت و از نزدش با فايده اخروى برگشت
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

قصه فاطمه(رضى‏ اللَّه‏ عنها) با پدرش ص هنگامى كه  براى طلب دنيا رفت و از نزدش با فايده اخروى برگشت
ابوالشيخ در بخشى از حديثش از سويد بن غفله روايت نموده، كه گفت: على  گرسنه شد، و به فاطمه گفت: اگر نزد پيامبر ص بروى و از وى چيزى بخواهى بهتر مى‏شود، وى در حالى نزد پيامبر ص آمد كه‏ام ايمن (رضى‏اللَّه عنها) نزدش بود، فاطمه (رضى‏اللَّه عنها) دروازه را زد، آن گاه پيامبر ص به‏ام ايمن فرمود: «اين دق الباب فاطمه است، و در ساعتى نزدمان آمده، كه عادت آمدن را در آن ساعت نزد ما نداشت»، فاطمه گفت: اى رسول خدا، طعام ملائك تهليل و تسبيح و تحميد است، طعام ما چيست؟ فرمود: «سوگند به ذاتى كه مرا به حق مبعوث نموده، در خانه آل محمد از ابتداى سى روز تا  حال آتشى افروخته نشده،  بزهايى براى ما آمده، اگر خواسته باشى پنج بز برايت مى‏فرستيم، و اگر خواسته باشى پنج كلمه را به تو ياد مى‏دهم كه جبريل آن‏ها را به من ياد داده است»، گفت: بلكه همان پنج كلمه را به من بياموز كه جبريل آن‏ها را به تو ياد داده است، فرمود: «بگو: يا اول الاولين، و يا آخرالاخرين، و يا ذا القوه المتين و يا راحم المساكين، و يا ارحم الراحمين»، (اى اول اولين‏ها، و اى آخر آخرين‏ها، و اى صاحب قوت محكم، و اى رحم كننده مسكينان و اى رحم كننده‏ترين رحم كنندگان). آن گاه وى برگشت و نزد على آمد، على گفت: چه آوردى؟ پاسخ داد: از نزد تو براى طلب دنيا رفتم ولى آخرت را برايت آوردم، گفت: اين بهترين روزهايت است. اين چنين در الكنز (302/1) آمده، و گفته: در راويان آن كسى را نديدم كه جرح شده باشد، مگر اينكه صورت آن، صورت مرسل است، و اگر سويد آن را از على شنيده باشد متصل است.
 
قول ابوموسى درباره سبب روگردانى مردم از آخرت
ابونعيم در الحليه  (259/1) از انس بن مالك  روايت نموده، كه گفت: در يكى از سفرهاى ابوموسى همراهش بوديم، وى شنيد كه مردم با هم صحبت مى‏نمودند، و فصاحتى را شنيدى، آن گاه گفت: اى انس چرا اينطور مى‏شنوم؟ بيا تا پروردگارمان را ياد كنيم، چون بعضى از اين‏ها نزديك است كه پوست را با زبانش شق نمايد!  بعد از آن به من گفت: اى انس مردم را از علاقمندى به آخرت چه باز داشته و تنبل ساخته است؟ مى‏گويد: گفتم: شهوت‏ها و شيطان، گفت: نه، به خدا سوگند، دنيا براى شان تعجيل شده و آخرت به تأخير افكنده شده است، و اگر مى‏دانستند نه از آخرت روى مى‏گردانيدند و نه به دنيا روى مى‏آوردند.
 
ايمان به آنچه در روز قيامت مى‏باشد 
اميد پيامبر ص كه امتش نصف اهل جنت باشد
ترمذى از عمران بن حصين  روايت نموده - و آن را صحيح دانسته - كه گفت: هنگامى كه نازل شد:
[يا ايهاالناس اتقوا ربكم] تا به اين قول خداوند [ولكن عذاب‏اللَّه شديد]. (الحج:2 1)
ترجمه: «اى مردم! از پروردگاتان بترسيد... وليكن عذاب خداوند شديد است».
 مى‏گويد: و اين آيه در حالى  بر وى نازل گرديد كه در سفر بود، و گفت: «آيا مى‏دانيد كه آن چه روزى مى‏باشد؟» گفتند: خدا و پيامبرش داناترند، گفت: «آن روزى است كه خداوند به آدم مى‏گويد: گروه اهل آتش را بفرست، پاسخ مى‏دهد: اى پروردگارم، گروه اهل آتش كدامند؟ مى‏گويد: نهصدونودونه تن به سوى دوزخ اند و يك تن به سوى جنت» آن گاه مسلمانان به گريه افتادند، و رسول خدا ص فرمود: «نزديك شويد و عمل نيكو كنيد، چون هرگاه نبوتى آمده، پيش از آن جاهليتى بوده است»، افزود: «همان عدد از جاهليت گرفته مى‏شود، اگر كامل شد خوب، و اگر نشد از منافقين كامل كرده مى‏شود، مثال شما و مثال امت‏ها چون غده‏اى است در بازوى حيوان يا مانند خال در پهلوى شتر»، بعد از آن گفت: «من اميدوارم كه ربع اهل جنت باشيد»، آن گاه آنان تكبير گفتند، بعد از آن گفت: «من اميدوارم كه ثلث اهل جنت باشيد»، و تكبير گفتند: بعد از آن فرمود: «من اميدوارم كه نصف اهل جنت باشيد» و آنان تكبير گفتند، راوى مى‏افزايد: نمى‏دانم كه دو سوم هم گفت يا خير. اين چنين اين را امام احمد و ابن ابى حاتم روايت نموده‏اند.
و نزد بخارى در تفسير اين آيه از ابوسعيد  روايت است كه گفت: پيامبر ص فرمود: «خداوند تعالى روز قيامت مى‏گويد: اى آدم ، پاسخ مى‏دهد: لبيك ربنا و سعديك، آن گاه به صدايى فرياد مى‏كند: خداوند تو را امر مى‏كند كه از ذريه ات گروهى را به سوى آتش بيرون كن، مى‏پرسد: اى پروردگار، اهل آتش كى‏اند؟ مى‏فرمايد: از هر هزار - مى‏پندارمش گفت: - نهصدونودونه تن، آن گاه است كه هر حامله‏اى حملش را مى‏گذارد و پسر پير مى‏گردد.
[وترى الناس سكارى و ما هم بسكارى ولكن عذاب‏اللَّه شديد]. (الحج :2)
ترجمه: «و مردم را مست مى‏بينى، در حالى كه آنان مست نيستند، بلكه عذاب خداوند سخت است».
اين بر مردم گران تمام شد، حتى كه روى‏هاى شان تغيير نمود، آن گاه پيامبر ص فرمود: «از يأجوج و مأجوج نهصدونودونه تن و از شما يك تن، شما در ميان مردم چون موى سياه در پهلوى گاو سفيد، يا چون موى سفيد در پهلوى گاو سياه هستيد، و من اميدوارم كه ربع اهل جنت باشيد»، و ما تكبير گفتيم، بعد از آن فرمود: «ثلث اهل جنت» و تكبير گفتيم، بعد از آن گفت: «نصف اهل جنت» و تكبيرگفتيم. اين را بخارى در غير اين موضع هم روايت نموده، و مسلم هم روايت كرده، و نسائى آن را در تفسيرش روايت نموده است. اين چنين در تفسير ابن كثير (204/3) آمده است. حاكم (/568ك4) اين را از ابن عباس  به مانند آن روايت نموده، و در روايتش آمده: اين بر قوم گران تمام شد و اندوه و رنج دامن گيرشان گرديد.
 



گريه يكى از اصحاب در حال مرگش به سبب اين كه نمى‏دانست خداوند برايش چه مقدر نموده است
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

گريه يكى از اصحاب در حال مرگش  به سبب اين كه نمى‏دانست خداوند برايش چه مقدر نموده است
احمد از ابونضره روايت نموده كه: مردى از اصحاب پيامبر ص كه به او ابوعبداللَّه  گفته مى‏شد، يارانش جهت عيادت وى نزدش آمدند در حالى كه وى گريه مى‏نمود، به او گفتند: چه تو را مى‏گرياند؟ آيا رسول خدا ص برايت نگفته است كه: «بروتت را بگير و بعد بر آن مداومت نما تا اينكه با من روبرو شوى»، گفت: بلى، ولى از رسول خدا ص شنيدم كه مى‏گفت: «خداوند عزوجل قبضه‏اى را با دست راستش گرفت و گفت: اين براى اين  و پرواندارم، و قبضه ديگرى را - با دست ديگرش - گرفت و گفت: اين براى اين  و پروا ندارم»، و من نمى‏دانم كه در كدام يكى از آن دو قبضه هستم. هيثمى (186/7) مى‏گويد: رجال آن رجال صحيح‏اند.
 
گريه معاذ هنگامى كه مرگش فرا رسيد  چون نمى‏دانست كه خداوند برايش چه مقدر نموده است
طبرانى از معاذ بن جبل  روايت نموده است، كه گفت: هنگامى كه مرگش فرا رسيد، گريه نمود، به او گفت:  چه تو را مى‏گرياند؟ گفت: به خدا سوگند، من از هراس مرگ و بر دنيايى كه از خود باقى مى‏گذارم گريه نمى‏كنم، ولى از رسول خدا ص شنيدم كه مى‏گفت: «آنان دو قبضه‏اند: قبضه‏اى در آتش، و قبضه‏اى در جنت»، و من نمى‏دانم كه در كدام قبضه‏ها مى‏باشم. هيثمى (187/7) مى‏گويد: در اين براء بن عبداللَّه الغنوى آمده و ضعيف مى‏باشد، و حسن معاذ را درك ننموده است.
 
قول ابن عباس (رضى‏اللَّه‏عنهما) درباره كسى كه در قدر صحبت نموده بود
احمد از محمدبن عبيدالملكى از عبداللَّه بن عباس  روايت نموده است، كه گفت: براى ابن عباس گفته شد مردى نزد ما آمده و قدر را تكذيب مى‏كند، گفت: مرا به طرف وى راهنمايى كنيد - او در آن روز كور شده بود - گفتند: اى ابوعباس تو با وى چه كار مى‏كنى؟ گفت: سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست، اگر بر وى دست يابم بينى‏اش را دندان ميگيرم تا قطعش كنم، و اگر گردنش به دستم بيفتد آن را خواهم شكست!! چون من از رسول خدا ص شنيدم كه مى‏گفت: «گويى من زنان بنى فهر را مى‏بينم كه خزرج  را در حالى كه مشرك‏اند طواف مى‏كنند و باسرين‏هاى شان حركت مى‏كند»، اين - [تكذيب به قدر] - نخستين شرك اين امت است، سوگند به ذاتى كه جانم در دست اوست، بدى رأى ايشان، اينان را به جايى مى‏كشاند كه خداوند را از اين كه خيرى را مقدر نموده باشد مى‏كشند، چنان كه وى را از اين كه شرى را مقدر نموده باشد كشيده‏اند. و نزد ابن ابى حاتم از عطاء بن ابى رباح روايت است كه گفت: در حالى نزد ابن عباس(رضى‏اللَّه‏عنهما) آمدم، كه آب زمزم مى‏كشيد و پايين لباس هايش تر شده بود، به او گفتم: درباره قدر سخن گفته شده است، گفت: آيا اين را نموده‏اند؟! گفتم: آرى، فرمود: به خدا سوگند، اين آيه جز درباره ايشان نازل نشده است:
 [ذوقوا مس سقر. انا كل شى‏ء خلقناه بقدر]. (القمر:49 48)
ترجمه: «بچشيد مزه آتش دوزخ را. ما هر چيز را به اندازه پيدا كرده‏ايم».
اينان شريران اين امت‏اند، مريضان شان را عيادت نكنيد، بر مردگان شان نماز مگزاريد، اگر يكى از ايشان را ديدم چشم هايش را با اين دو انگشتم مى‏كشم. اين چنين در تفسير ابن كثير (267/4) آمده است. و ابونعيم در الحليه  (325/1) از ابن عباس (رضى‏اللَّه عنهما) روايت نموده، كه گفت: دوست دارم كه مردى از اهل قدر  نزدم باشد و سرش را بزنم! پرسيدند چرا؟ گفت: چون خداوند متعال لوح محفوظ را از مرواريد سفيد پيدا نموده و دو لبه آن ياقوت سرخ است، قلمش نور، كتابش نور و مساحتش چون مابين آسمان و زمين است، هر روز در آن سيصد و شصت بار نظر مى‏كند، و به هر نظر كردنى مى‏آفريند، مى‏ميراند، زنده ميكند، عزت مى‏دهد، ذليل مى‏سازد و آنچه بخواهد انجام مى‏دهد.
 
قطع رابطه ابن عمر(رضى‏اللَّه‏عنهما) با يكى از  دوستانش كه درباره قدر چيزى گفته بود
احمد از نافع روايت نموده، كه گفت: ابن عمر (رضى‏اللَّه عنهما) رفيقى داشت از اهل شام كه با او مكاتبه داشت، ابن عمر به او نوشت: به من خبر رسيده، كه تو درباره چيزى از قدر سخن گفته‏اى، زنهار كه ديگر برايم نامه بنويسى، چون من از رسول خدا ص شنيدم كه مى‏گفت: «در امتم كسانى خواهد بود كه قدر را تكذيب مى‏كنند». ابوداود اين را از احمدبن حنبل به اين لفظ، چنان كه در تفسير ابن كثير (268/4) آمده، روايت نموده است.
 
سخن على درباره قدر و در مورد كسى كه در آن چيزى بگويد
ابن عبدالبر در العلم از نزّال بن سبره روايت نموده، كه گفت: به على  گفته شد: اى اميرالمؤمنين، آنجا اقوامى هستند كه مى‏گويند: خداوند آنچه را مى‏باشد تا واقع شدنش نمى‏داند، فرمود: مادرهاى شان آنان را گم كنند، اين را از كجا گفته‏اند؟! گفته شد: اين قول خداوند را در قرآن تأويل مى‏نمايند:
[و لنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم والصابرين و نبلوا اخباركم]. (محمد:31)
ترجمه: «ما شما را حتماً مى‏آزماييم تا مجاهدين و صابران تان را بدانيم و خبرهاى شما را مى‏آزماييم».
على فرمود: كسى كه نداند هلاك شده است، بعد به منبر رفت و پس از حمد و ثناى خداوند گفت: اى مردم، علم را بياموزيد، بدان عمل كنيد و به ديگران آن را بياموزيد. كسى كه چيزى از كتاب خداوند را ندانست و برايش مشكلى پيش آمد از من بپرسد، به من خبر رسيد كه قومى مى‏گويند: خداوند آنچه را مى‏باشد تا واقع شدنش نمى‏داند، البته به استناد اين قول خداوند: [ولنبلونكم حتى نعلم المجاهدين]، هدف از اين قولش: تا بدانيم، اين است كه مى‏گويد: تا كسى را كه بر وى جهاد و صبر نوشته شده ببنيم، كه آيا او على‏رغم رسيدن و آمدن آنچه بر وى فيصله نموده‏ايم جهاد و صبر مى‏كند يا خير. اين چنين در الكنز (265/1) آمده است. و در توكل، قول على  گذشت كه: در زمين چيزى به وقوع نمى‏پيوندد، تا اينكه در آسمان فيصله نشود، و براى هر كسى دو فرشته مقرر شده‏اند، كه از وى دفاع مى‏كنند و حراست مى‏نمايند. تا اين كه قدر وى بيايد، ووقتى كه قدرش آمد، او را با قدرش رها مى‏كنند، و بر من از طرف خداوند وقايه و سپر محكمى است، و وقتى اجلم بيايد از من دور مى‏شود، و انسان تا وقتى طعم و لذّت ايمان را نمى‏چشد كه نداند و بر اين باور نباشد كه آنچه به او رسيده از وى رد نمى‏شده، و آنچه به وى نرسيده، به او نمى‏رسيده است. ابوداود اين را در القدر روايت نموده است.
 
آنچه عمر درباره قدر بر منبر مى‏سرود
بيهقى در الاسماء و الصفات (ص243) از ابن مسعود  روايت نموده، كه گفت: عمر بن خطاب در اكثر خطبه هايش، بر منبر مى‏گفت:
خفّض عليك فان الامور
بكف الاله مقاديرها
فليس بآتيك منهيّها
ولا قاصر عنك مامورها
ترجمه: بر خود آسان گير، چون اندازه و تقدير امور به دست خداست، آنچه از آنها باز داشته شده به سراغت نمى‏آيد، و آنچه از آنها موظف گرديده از تو كوتاهى نمى‏نمايد.
 ايمان به نشانه‏هاى قيامت   قول پيامبر (ص) هنگامى كه  اين آيه نازل شد: فاذا نقر فى الناقور
 ابن ابى شيبه، طبرانى و ابن مردويه از ابن عباس (رضى‏اللَّه عنهما) روايت نموده‏اند كه گفت: هنگامى كه نازل شد:
[فاذا نقر فى الناقور]. (المدثر:8)
ترجمه: «وقتى كه در صور دميده شود».
پيامبر ص فرمود: «چگونه راحت سپرى كنم، در حالى كه صاحب صور، - صور را در دهن گرفته است، و پيشانيش را پايين نموده، انتظارمى كشد كه چه وقت امر مى‏شود تا بدمد». آن گاه ياران پيامبر ص گفتند: پس چه بگوييم؟ فرمود: «بگوييد: حسبنااللَّه و نعم الوكيل، على‏اللَّه توكلنا، «خداوند براى ما كافى است و او نيك محافظ و نگهبان است، بر خداوند توكل نموديم». اين چنين در الكنز (270/7) آمده، و گفته: حسن است، اين را باوردى از ارقم بن ابى الارقم همانند آن روايت نموده و در روايتى آمده: هنگامى كه ياران پيامبر خدا ص آن را شنيدند، براى شان گران تمام شد و گفتند: اى رسول خدا، چه بكنيم؟ فرمود: «بگوييد: حسبنااللَّه و نعم الوكيل».
 



قول پيامبر (ص) به يارانش: اين حالت شما نفاق نيست
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

قول پيامبر (ص) به يارانش: اين حالت شما نفاق نيست
بزار در مسندش از انس  روايت نموده، كه گفت: گفتند: اى پيامبر خدا ما نزدت در حالى مى‏باشيم، و وقتى كه از تو جدا شويم بر غير آن مى‏باشيم، گفت: «شما و پروردگارتان چطور مى‏باشيد؟» گفتند: خداوند در نهان و آشكار پروردگار ماست، فرمود: «اين حالت شما نفاق نيست». اين چينن در تفسير ابن كثير (397/4) آمده است.
 
قصه پيامبر (ص) با اعرابيى درباره حساب
ابن نجار از ابوهريره  روايت نموده، كه گفت: اعرابيى نزد پيامبر ص آمد و گفت: اى رسول خدا، خلق را در روز قيامت چه كسى مورد محاسبه قرار مى‏دهد؟ پيامبر ص گفت: «خداوند عزوجل»، اعرابى گفت: سوگند به پروردگار كعبه، كامياب شديم! پرسيد: «و چگونه، اى اعرابى؟» گفت: كريم و بخشاينده هرگاه توانا گردد مى‏بخشد. اين چنين در الكنز (270/7) آمده است.
 
قصه معاذ هنگامى كه عمر  وى را براى جمع آورى صدقات فرستاد
عبدالرزاق و محاملى در امالى‏اش از سعيدبن مسيب روايت نموده‏اند كه: عمر بن خطاب  معاذ  را براى جمع آورى صدقات به سوى بنى كلاب فرستاد، او همان صدقه را [كه جمع نموده بود] در ميان ايشان تقسيم نمود و چيزى را باقى نگذاشت، تا اين كه فقط با همان پلاس خويش كه با آن بيرون رفته بود، در حالى بازگشت كه آن را بر شانه‏اش حمل مى‏نمود، همسرش به او گفت: سوغاتى را كه متصديان اين وظايف براى خانواده شان مى‏آورند و تو آورده‏اى كجاست؟ گفت: همراهم نگهبان امينى بود، همسرش گفت: تو نزد رسول خدا ص و ابوبكر  امين بودى، و عمر  همراهت نگهبان امين فرستاد!! آن گاه همسرش برخاست و از اين موضوع به زنان همنشينش از عمر شكايت نمود، و اين خبر به عمر رسيد، وى معاذ را طلب نمود و گفت: من همراهت نگهبان امين فرستاده بودم؟ پاسخ داد: چيزى كه به وسيله آن از وى معذرت بخواهم غير آن حرف نيافتم، آن گاه عمر خنديد و به او چيزى داده گفت: همسرت را به اين راضى ساز. ابن جرير مى‏گويد: هدف از قول معاذ: نگهبان امين، پروردگارش عزوجل است. اين چنين در الكنز (87/7) آمده است.
 



ايمان به ذات و صفات خداوند عزوجل زياد خواندن سوره اخلاص توسط يك صحابه
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

ايمان به ذات و صفات خداوند عزوجل  
زياد خواندن سوره اخلاص توسط يك صحابه
بيهقى در الاسماء و الصفات (ص208) از عايشه (رضى‏اللَّه عنها) روايت نموده كه: پيامبر خدا ص مردى را به عنوان فرمانده سريه‏اى فرستاد، او در نمازها براى ياران خود پيش نماز بود و فرائتش را به قل هواللَّه احد خاتمه مى‏بخشيد، هنگامى كه برگشتند آن را براى رسول خدا ص يادآور شدند، فرمود: «از وى بپرسيد كه اين را به چه خاطر انجام مى‏دهد؟!» او را پرسيدند گفت: به علت اين كه اين سوره صفت رحمان است، و من دوست مى‏دارم كه آن را بخوانم، رسول خدا ص فرمود: «به او خبر بدهيد كه خداوند عزوجل دوستش مى‏دارد». بخارى و مسلم نيز اين را از عايشه روايت كرده‏اند، چنانكه بيهقى گفته است.
 
تصديق پيامبر ص از گفته عالم يهوديى كه از خداوند سبحانه و تعالى صحبت نمود
بيهقى در الاسماء و الصفات (ص245) از عبداللَّه بن مسعود  روايت نموده، كه گفت: عالم يهوديى نزد رسول خدا ص آمد و گفت: اى محمد - يا اى رسول خدا - خداوند آسمان‏ها را بر انگشتى قرار داده، زمين‏ها را هم بر انگشتى، كوه‏ها و درخت‏ها را نيز بر انگشتى، آب و گل را هم بر انگشتى و ساير مخلوقات را بر انگشت ديگرى، و آن‏ها را تكان داده مى‏گويد: من پادشاه هستم، مى‏گويد: آن گاه پيامبر ص به خاطر تصديق قول عالم يهودى خنديد به قدريكه كه دندان‏هاى پسينش اشكار گرديد، بعد از آن گفت:
[و ما قدروااللَّه حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيامة] تا آخر آيه. (الزمر:67)
ترجمه: «آنان خداوند را آن گونه كه شايسته اوست نشناختند، در حالى كه تمام زمين در روز قيامت در قبضه اوست».
اين را بخارى و مسلم در صحيح خود، چنانكه بيهقى مى‏گويد، روايت نموده‏اند.
 



  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

علوم اصحاب النبى (رضى‏اللَّه عنهم)  قول ابوذر درباره وسعت علم اصحاب
احمد از ابوذر  روايت نموده، كه گفت: رسول خدا ص ما را در حالى ترك نمود، كه اگر پرنده‏اى بال هايش را در آسمان حركت مى‏داد، دربارن آن علمى به ما ياد داده بودند. هيثمى (263/8) مى‏گويد: اين را احمد و طبرانى روايت نموده‏اند، و طبرانى افزوده: پيامبر ص فرمود: «هر چيزى كه به جنت نزديك مى‏گرداند و از آتش دور مى‏سازد براى تان بيان گرديده است». و رجال طبرانى رجال صحيح اند، غير محمدبن عبداللَّه بن يزيدمقرى و او ثقه مى‏باشد، در اسناد احمد كسى آمده، كه از وى نام برده نشده. طبرانى اين را از ابودرداء به مثل حديث ابوذر كه نزد احمد آمده، روايت نموده است. هيثمى (124/8) مى‏گويد: رجال آن رجال صحيح اند. ابن سعد (170/4) از ابوذر مثل آن را روايت نموده است.
 
قول عمروبن عاص درباره آنچه از پيامبرص  فرا گرفت، و قول عايشه درباره علم ابوبكر صديق
احمد از عمروبن عاص  روايت نموده، كه گفت: از رسول خدا ص هزار مثل آموختم. هيثمى (264/8) مى‏گويد: اسنادش حسن است. بغوى، ابن عساكر و غير ايشان از عايشه (رضى‏اللَّه عنهما) روايت نموده‏اند، و عايشه حديث را ذكر نموده، و در آن آمده: در هر نقطه‏اى كه اختلاف مى‏نمودند، پدرم به حل و فصل آن اقدام مى‏نمود رسول خدا ص كجا دفن شود؟ نزد هيچ كسى علمى درباره آن نيافتيم، آن گاه ابوبكر  گفت : از رسول خدا ص شنيدم كه مى‏گفت: «هر نبيى كه وفات نموده، در همان جاى خوابش كه در آن مرده دفن گرديده است»، مى‏افزايد: و در مورد ميراثش اختلاف كردند، و نزد هيچ كسى درباره آن علم نيافتند، آن گاه ابوبكر گفت: از رسول خدا ص شنيدم كه مى‏گفت: «از ما گروه انبيا ميراث برده نمى‏شود، آن چه از خود به جاى گذاشتيم صدقه است». اين چنين در منتخب الكنز (346/4) آمده است.
 
قول ابن مسعود و حذيفه درباره علم عمر
طبرانى از ابووائل روايت نموده، كه گفت: عبداللَّه  گفت: اگر علم عمر  در يك پله ترازو گذاشته شود و علم اهل زمين در پله ديگر، علم وى از علم ايشان سنگين‏تر خواهد شد. وكيع مى‏گويد: اعمش گفت: من اين را نپذيرفتم و نزد ابراهيم  آمده آن را برايش يادآورد شدم، گفت: چه چيز آن را انكار نمودى؟ به خدا سوگند، عبداللَّه بهتر از آن را گفته، گفته است: مى‏پندارم كه از ده جزء علم نه جزء آن روزى كه عمر رحلت نمود رفت. هيثمى (69/9) مى‏گويد: طبرانى آن را به چند اسناد روايت نموده، و رجال اين اسناد رجال صحيح اند، غير اسد بن موسى كه ثقه است. ابن سعد (153/4) هم مانند اين را روايت نموده است. و طبرانى در حديث طويلى در وفات عمر از عبداللَّه - يعنى ابن مسعود - روايت نموده، كه گفت: عمر عالم‏ترين ما به خدا، خواننده‏ترين ما به كتاب خدا و فقيه‏ترين ما در دين خدا بود. اين چنين در مجمع الزوائد (69/9) آمده است. و ابن سعد (153/4) از حذيفه  روايت نموده، كه گفت: انگار كه علم مردم در وقت موجوديت عمر در سوراخى پنهان بود. و نزد وى هم چنان از مردى از اهل مدينه روايت است كه گفت: نزد عمربن خطاب حاضر شدم، و دريافتم كه فقها نزدش چون اطفال بودند، و او در فقه و علمش بر آنان برترى و بلندى داشت.
 
قول پيامبر ص درباره على: وى از همه اصحابم زيادتر علم دارد، و قول على درباره علمش به قرآن
طبرانى از ابواسحاق روايت نموده كه: على  هنگامى كه با فاطمه (رضى‏اللَّه عنها) ازدواج نمود، فاطمه به پيامبر ص گفت: مرا در حالى به همسرى وى دادى، كه به ضعف بينايى مبتلاست و شكم بزرگى دارد؟! پيامبر ص فرمود: «تو را در حالى به نكاحش درآوردم، كه او از همه اصحابم اول اسلام اورده، و از همه شان زيادتر علم دارد و در ميان شان از بردبارى بزرگى برخوردار است». هيثمى (102/9) مى‏گويد: اين حديث مرسل صحيح الاسناد است. و طبرانى و احمد اين را از معقل بن يسار روايت نموده‏اند... و حديث را [هيثمى ]متذكر شده و در آن آمده: «آيا راضى نمى‏شوى؛ كه تو را به نكاح كسى درآوردم كه از همه امتم سابق‏تر اسلام آورده، و از همه شان زيادتر علم دارد، و در ميان شان از بردبارى بزرگى بهره‏مند است». هيثمى (101/9) مى‏گويد: در اين خالدبن طهمان آمده، ابوحاتم و غير وى ثقه‏اش دانسته‏اند، و بقيه رجالش ثقه‏اند. و ابن سعد (154/4) از على روايت نموده، كه گفت: به خدا سوگند، هر آيه‏اى كه نازل شده، من دانسته‏ام كه در چه نازل شده، در كجا نازل شده و براى كى نازل شده است، پروردگارم به من قلب عقل‏مند و زبان فصيح و روان بخشيده است. و نزد وى (156/4) هم چنان از يحى بن سعيد از سعيدبن مسيب روايت است كه گفت: عمر از معضله‏اى كه در آن ابوالحسن نمى‏بود به خدا پناه مى‏جست.
 



عن سیدنا معقل بن یسار ان رسول الله {ص} قال
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

عن سیدنا معقل بن یسار ان رسول الله {ص} قال (یس قلب القران لا یقروها رجل یرید الله والدار الآخرة الا غفر الله له اقرووها علی موتاکم)(یس) قلب قرآن است هر که به خاطر رضای خداوند وپاداش آخرت آن را تلاوت کند خدا او را می آمرزد پس (یس)را بر مردگانتان بخوانید}اخرجه ابوداود وابن ماجه واحمد والنسائی/ودستان خواندن سوره فاتحه یا یاسین هردو کلام خداوند هستن و فرقی نداره تنها ازنظر ثوابش نزد الله فرق دارن این یک دلیل ساده بود /بقیه دالائلم میگم کوتاه شود.

ودلیل ثابت کنند از رسول{ص}(مررسول الله علی قبرین.فقال:إنهمالیعذبان وما یعذبان فی کبیر.بلی:أما أحدهما فکان یمشی بالنمیمة و أما الآخر فکان لایستتر من بوله.فدعا بعسیب رطب.فشقه بإثنین.ثم غرس علی هذا واحدا.وعلی هذا واحدا ثم قال:لعله یخفف عنهما ما لم ییبسا)
روایت از بخاری ومسلم
پیامبر از کنار دو قبر رد شد وفرمود:این دو مرده در عذابند وعذابشان به خاطر ارتکاب گناه بزرگی نیست.اولی سخن چین بود ودیگری بعد از ادرار کردن.استبراء نمی کرد.

آنگاه پیامبر شاخه ای خرمای مرطوبی طلبید. آن رابه دو شاخه تقسیم کرد وهرتکه ایی را بر روی یکی از آن دو قبر گذاشت.وفرمود امیدوارم عذابشان کم شود تا زمانی که این شاخه ها خشک می شوند.امام نووی در شرح این حدیث می فرماید:چون درختان تر.اهل تسبیحاتند ولی درختان خشک فاقد این توانایی هستند/ خوآیا کلام الله از ذکر درختان بزرگ تر است چطور ثواب وخیرات آن ذکر درختان میرسد بدون اینکه هدیهم کنند ولی قرآن نمیرسد

 

 

 

پندها و اندرزهاى سلمان فارسى t

ابونعيم در الحليه (207/1) از جعفربن برقان روايت نموده، كه گفت: براى ما خبر رسيده، كه سلمان فارسى مى‏گفت: سه چيز مرا خندانيد و سه چيز گريانيد، از اميدوار دنيا خنديدم، در حالى كه مرگ در طلبش است، و از غافلى خنديدم، كه از وى غفلت كرده نمى‏شود،[1] و از كسى كه خنده شديد و مى‏نمايد خنديدم، چون وى نمى‏داند كه با اين عمل آيا پروردگارش را خشمگين مى‏سازد، يا راضى مى‏گرداند. و سه چيز گريانيدم: جدايى دوستان، محمد ص و حزبش، پيش آمد هولناك در وقت سختى جان كندن و ايستادن در پيش روى پروردگار عالميان، هنگامى كه نمى‏دانم، برگشتم به سوى دوزخ مى‏باشد يا به سوى جنت.

و ابونعيم در الحليه (204/1) از سلمان t روايت نموده، كه گفت: خداوند تعالى، وقتى براى بنده‏اى اراده شر يا هلاكت نمايد، حيا را از وى مى‏كشد، و او را مبغوض و منفور مى‏يابى، وقتى مبغوض و منفور گرديد، رحمت از وى كشيده مى‏شود، و وى را بداخلاق و زشت مى‏يابى، وقتى اينطور گرديد، امانت از وى كشيده مى‏شود، و او را خاين مى‏يابى، و وقتى اينطور گرديد، گردن بند اسلام از گردنش كشيده مى‏شود، و لعين و ملعون مى‏گردد.

و ابونعيم در الحليه (207/1) از سلمان t روايت نموده، كه گفت: مثال مؤمن در دنيا، چون مثال مريضى است كه طبيبش همراهش است و درد و دوايش را مى‏داند، پس وقتى چيزى را اشتها نمود كه برايش ضرر مى‏رساند، وى را باز مى‏دارد، و مى‏گويد: به آن نزديك مشو، چون تو اگر به آن دست يابى هلاكت مى‏كند، و او را تا آن وقت منع مى‏نمايد، كه از دردش تندرست شود، مؤمن هم همينطور است، اشتهاى چيزهاى زيادى را، كه غير خودش آن‏ها را در زندگى دارد، مى‏كند، ولى خداوند وى را منع مى‏كند، و از آن باز مى‏داردش، تا اين كه مى‏ميراندش و داخل جنتش مى‏كند.

و ابونعيم در الحليه (205/1) از يحيى بن سعيد روايت نموده كه: ابودرداء براى سلمان (رضى‏اللَّه عنهما) نوشت: به سرزمين مقدس بيا، سلمان برايش نوشت: زمين هيچ كسى را مقدس نمى‏سازد، انسان را فقط عملش مقدس مى‏سازد، برايم خبر رسيده، كه طبيب[2] گردانيده شده‏اى، اگر درست و سالم بسازى، خوشى بادا برايت، و اگر خود را طبيب وانمود سازى و طيبى نباشى، از اين بترس كه انسانى را به قتل رسانى و داخل دوزخ شوى. ابودرداء بعد از آن وقتى ميان دو تن فيصله مى‏نمود، و آنان از نزدش روى مى‏گردانيدند، به سوى شان مى‏نگريست و مى‏گفت: سوگند به خدا، طبيب نمايشى بوده‏ام برگرديد، و قصه تان را برايم دوباره بگوييد.



[1] يعنى فرشته‏هاى موظف از وى غافل نيستند.

[2] در اينجا مراد از طبيب قاضى است زيرا حضرت عمر t وى را در دمشق به عنوان قاضى منصوب نموده بود.



پندها و اندرزهاى متفرقه وى
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

پندها و اندرزهاى متفرقه وى

ابونعيم در الحليه (51/1) از عمر t روايت نموده، كه گفت: ظرف‏هاى كتاب و چشمه‏هاى علم باشيد، و رزق روزانه را از خداوند سؤال نماييد، و از وى همچنان روايت نموده، كه گفت: با توبه كنندگان مجالست نماييد، چون آنان از قلب‏هاى نرم برخوردارند.

ابن ابى الدنيا، دينورى در المجالسه وحاكم درالكنى از عمر t روايت نموده‏اند كه گفت: كسى از خدا بترسد انتقام نمى‏گيرد، و كسى از خدا بترسد همه آنچه را بخواهد انجام نمى‏دهد،[1] و اگر روز قيامت نمى‏بود، غير آن چه مى‏بود كه مى‏بينيد. اين چنين در الكنز (235/8) آمده است.

خرائطى و غير وى از عمر t روايت نموده‏اند كه گفت: كسى كه در قبال نفس خود به مردم عدالت نمايد، در كارش برايش كاميابى داده مى‏شود، عجز پيشه نمودن در طاعت به نيكى نزديكتر است از افتخار به گناه. اين چنين در الكنز (235/8) آمده است.

ابن ابى شيبه، عسكرى، ابن جرير، دارقطنى و ابن عساكر از مالك روايت نموده‏اند كه: برايش خبر رسيده  كه عمربن الخطاب t گفت: عزت مرد تقوايش است، شرافتمندى و حسبش دينش است، مردانگى اش (اخلاقش) است، و جرأت و بزدلى غرايزى اند در مردان، مرد شجاع و با غيرت در دفاع و طرفدارى از كسى كه مى‏شناسد و نمى‏شناسد مى‏جنگد، و بزدل پدر و مادرش را رها نموده فرار مى‏نمايد، مال شرافتمندى و حسب است، و تقوى كرم و عزت است، تو از فارسى و عجمى و نبطى جز به تقوى بهتر بوده نمى‏توانى. اين چنين در الكنز (235/8) آمده است.

ابن ابى الدنيا و دينورى از سفيان ثورى روايت نموده‏اند كه گفت: عمربن الخطاب براى ابوموساى اشعرى (رضى‏اللَّه عنهما) نوشت: حكمت زاده بزرگى سن و سال نيست، بلكه عطا و بخشش خداست، و آن را براى كسى كه بخواهد مى‏دهد، و زنهار كه تو به كارهاى پست و اخلاق مذموم روى آورى. اين چنين در الكنز (235/8) آمده است.

ابن ابى الدنيا، ابوبكر صولى و ابن عساكر از عمر t روايت نموده‏اند كه: وى براى پسرش عبداللَّه بن عمر (رضى‏اللَّه عنهما) نوشت: اما بعد: من تو را به تقواى خداوند توصيه مى‏كنم، چون كسى از خدا بترسد، خداوند نگاهش مى‏دارد، كسى كه بر وى توكل كند، كفايتش مى‏نمايد، كسى كه برايش قرض بدهد، پاداشش مى‏دهد، كسى كه شكرش را به جاى آورد، برايش مى‏افزايد، و بايد تقوى در مقابل چشم هايت، ستون عملت و روشنى و جلاى قلبت باشد، چون كسى نيت ندارد، عمل ندارد، و كسى هدفش رضاى خدا نيست، اجر و پاداش ندارد، و كسى نرمش و مهربانى ندارد، مال ندارد، و كسى كهنه ندارد، جديد ندارد. اين چنين در الكنز (207/8) آمده است.

بيهقى در الزهد و ابن عساكر از جعفربن زبرقان روايت نموده‏اند كه گفت: برايم خبر رسيدن كه عمربن الخطاب t براى يكى از واليانش نوشت، و در آخر نامه‏اش آمده بود: نفس خويشتن را در آرامى و رفاه قبل از حساب شديد و سخت حسابى كن، چون كسى نفسش را در آرامى و رفاه، قبل از حساب شديد و سخت، محاسبه كند، عاقبت و فرجامش رضاى خدا و غبطه مردم به وى است، و كسى را كه زندگى اش مصروف سازد، و گناهانش مشغول گرداند، عاقبت و فرجامش پشيمانى و حسرت است، به آنچه پند داده و نصيحت كرده مى‏شويد، آن را به ياد داشته باش، تا از آنچه نهى مى‏گردى باز ايستى. اين چنين در الكنز (208/8) آمده است.

و ابوالحسن بن رزقويه در جزء خود از عمر t روايت نموده كه: وى براى معاويه بن ابى سفيان (رضى‏اللَّه عنهما) نوشت: اما بعد: به حق ملتزم باش، حق جايگاه‏هاى اهل حق را برايت بيان مى‏كند، و جز به حق فيصله مكن، والسلام. اين چنين در الكنز (208/8) آمده است.



[1] البته از گناهان.



پندها و اندرزهاى اميرالمؤمنين عمربن الخطاب t پندها و اندرزهاى وى براى مردى
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

پندها و اندرزهاى اميرالمؤمنين عمربن الخطاب t 

پندها و اندرزهاى وى براى مردى

دينورى از عمر t روايت نموده، كه وى مردى را نصيحت نموده گفت: مردم تو را از نفست غافل نسازند، چون كار بر تو بر مى‏گردد نه بر ايشان، روز را در گشتن سپرى مكن، چون عملى را كه انجام مى‏دهى بر تو نوشته و حفظ مى‏گردد، ووقتى بدى نمودى نيكى نما، چون من چيزى را زودرس‏تر و تيز درك كننده‏تر از نيكى براى گناه گذشته و قديمى نمى‏بينم. اين چنين در الكنز (208/8) آمده است.

 و بيهقى از عمر t روايت نموده،  كه گفت: از چيزى كه اذيتت مى‏رساند كناره‏گيرى كن، و دوست صالح برگزين، و به ندرت همچو دوست را ميابى، و در كارت با كسانى مشوره كن كه از خدا مى‏ترسند. اين چنين در الكنز (208/8) آمده است.

 

هجده حكمت عمر t

خطيب، ابن عساكر و ابن نجار از سعيدبن مسيب روايت نموده‏اند كه گفت: عمر بن الخطاب t براى مردم هجده سخن وضع نمود، كه همه‏اش حكمت است، وى گفت: بهترين سزا براى كسى كه به خاطر اطاعت تو از خدا نافرمانى نموده اين است، كه تو با نافرمانى وى از خدا اطاعت كنى، كار برادرت را به خوب‏ترين وجهش توجيه كن، مگر در صورتى كه از وى نزدت عملى بيايد كه از توجيهش عاجز بمانى، و به خاطر حرفى كه از مسلمانى بر آمد، وقتى برايش توجيه‏اى در خير ميابى، گمان بد مكن، كسى كه نفسش را به تهمت‏ها عرضه مى‏نمايد، بايد كسى را كه به وى گمان بد مى‏نمايد ملامت نكند، كسى كه راز و سرش را بپوشاند، اختيار در دست خودش مى‏باشد، بايد برادران صادق برگزينى چون تو در ميان آنان زندگى به سر مى‏برى، آنان در آرامى زينت و در مصيبت پشتوانه و كمك اند، به راستى و صدق ملتزم باش، اگر چه تو را به قتل رساند، در آنچه اهميت و ارتباط برايت ندارد مداخله مكن، از آنچه واقع نشده و نيست مپرس، چون در آنچه هست، مصروفيتى از آنچه نيست، وجود دارد، كار و ضرورت را نزد كسى براى حل مبر، كه برآورده شدنش را به تو نمى‏خواهد، سوگند دروغ را عادى و سبك مشمار، كه خداوند هلاكت مى‏سازد، با فاجران مصاحبت نداشته باش تا از فجور ايشان نياموزى، از دشمنت كناره‏گيرى نما، از رفيقت برحذر باش، مگر از امين، و امين آن است كه از خدا بترسد، نزد قبرها خشوع پيشه كن، در وقت طاعت ذلت اختيار نما و در وقت گناه دست باز دار و در كارت با كسانى مشوره نما، كه از خداوند مى‏ترسند، چون خداوند تعالى مى‏گويد:

[إنما يخشى‏اللَّه من عباده العلماء](فاطر:28)

ترجمه: «از خداوند از ميان بندگانش علما مى‏ترسند».

اين چنين در الكنز (235/8) آمده است.

و نزد ابونعيم در الحليه (55/1) از محمدبن شهاب روايت است كه گفت: عمربن الخطاب t گفت: به آنچه به تو ارتباط ندارد مداخله مكن، از دشمنت كناره‏گيرى نما، رازت را از دوستت حفظ كن، مگر از دوست امين، چون با مردم امين هيچ چيزى [و كسى] برابرى كرده نمى‏تواند، با فاجر مصاحبت مكن، چون از فجورش برايت مياموزاند، و رازت را برايش افشا مكن و در كارت با كسانى مشوره نما كه از خداوند عزوجل مى‏ترسند.

 



باب پندها و اندرزهاى اصحاب پندها و اندرزهاى پيامبر ص اندرز پرشكوه و بزرگ پيامبر ص براى ابوذر عفارى
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

باب  پندها و اندرزهاى اصحاب پندها و اندرزهاى پيامبر ص

اندرز پرشكوه و بزرگ پيامبر ص براى ابوذر عفارى

ابن حبان در صحيحش - لفظ هم از وى است - و حاكم - كه آن را صحيح دانسته - از ابوذر t روايت نموده‏اند كه گفت: گفتم اى رسول خدا، صحف ابراهيم چه بود؟ گفت: «همه‏اش عبرت و اندرز بود: اى پادشاه غالب، مورد آزمايش قرار گرفته و مغرور، من تو را نفرستاده‏ام، تا دنيا را بالاى هم جمع كنى، بلكه تو را به خاطرى فرستادم، كه دعاى مظلوم را از من باز دارى، چون من آن را رد نمى‏كنم، اگر چه از كافر باشد، و بر عاقل، وقتى عقل خود را از دست نداده باشد، لازم است، كه براى خود ساعت هايى داشته باشد: ساعتى مناجات پروردگارش را نمايد، ساعتى نفس خود را محاسبه كند. ساعتى در مخلوق وصنع خداوند عزوجل فكر نمايد و ساعتى خود را براى ضرورت خودش چون طعام و نوشيدنى فارغ سازد. و بر عقلمند لازم است، كه جز به سوى سه چيز كوچ نكند: به سوى توشه‏گيرى براى آخرت، به سوى اصلاح زندگى يا لذت در غير حرام. و بر عقلمند لازم است، كه به زمان خود آگاه باشد، متوجه كار خود باشد و زبانش را حفظ نمايد، و كسى كه كلام خود را از عملش حساب كند كلامش كم مى‏شود، مگر در آنچه برايش اهميت و ارتباط مى‏داشته باشد».

گفتم: اى رسول خدا، صحف موسى عليه السلام چه بود؟ گفت: «همه‏اش عبرت و اندرز بود: براى كسى تعجب مى‏كنم، كه به مرگ يقين دارد، و باز هم خوش مى‏شود، براى كسى تعجب مى‏كنم، كه به آتش يقين دارد، و باز هم مى‏خندد، براى كسى تعجب مى‏كنم، كه به قدر يقين دارد، و باز هم مانده و خسته مى‏شود، براى كسى تعجب مى‏كنم، كه دنيا و دگرگونى آن را با اهلش ديده، و باز به آن اطمينان مى‏كند، براى كسى تعجب مى‏كنم، كه به بازپرسى فردا يقين دارد، و باز هم عمل نمى‏كند»، گفتم: اى رسول خدا، برايم وصيت كن، گفت: «تو را به تقواى خداوند توصيه مى‏كنم، چون تقوا رأس همه امور است». گفتم: اى رسول خدا، برايم بيفزاى، گفت: «به تلاوت قرآن و ذكر خداوند عزوجل چنگ بزن، چون اين برايت نورى در زمين و ذخيره‏اى در آسمان است». گفتم: اى رسول خدا، برايم بيفزاى، گفت: «از خنده زياد خود را بازدار، چون خنده زياد قلب را مى‏ميراند، و نور روى را مى‏برد». گفتم: اى رسول خدا، برايم بيفزاى، گفت: «جهاد در پيش گير، چون جهاد رهبانيت امتم است»[1] گفتم: اى رسول خدا، برايم بيفزاى، گفت: «بيشتر خاموسى اختيار كن، چون خاموشى طولانى، راننده شيطان، و كمكى است برايت در امر دينت». گفتم: اى رسول خدا، برايم بيفزاى، گفت: «مسكينان را دوست داشته باش، و همراه شان مجالست نما». گفتم: اى رسول خدا، برايم بيفزاى، گفت: «به كسى نگاه كن، كه پايين‏تر از توست، و به كسى كه بالاتر از توست نگاه مكن، چون اين شايسته‏ترين راه است، كه نعمت موجود خداوند را نزدت حقير نشمرى». گفتم: «اى رسول خدا، برايم بيفزاى، گفت: «حق را اگر چه تلخ باشد بگو». گفتم: اى رسول خدا، برايم بيفزاى، گفت: «تو را از [عيب گيرى] مردم، آنچه از نفس خودت مى‏دانى، باز دارد، و بر آنان در  عملى كه خودت انجام مى‏دهى خشمگين مشو، همينقدر عيب برايت كافى است، كه از مردم آنچه را بدانى، كه در نفس خودت نمى‏دانى‏اش، و بر آنان در آنچه خشمگين شوى، كه خودت انجامش مى‏دهى». بعد از آن با دستش بر سينه‏ام زد و گفت: «اى ابوذر، عقلى مانند تدبير نيست، پرهيزگاريى مانند خود را نگه داشتن نيست و حسبى مانند اخلاق نيكو نيست». منذرى در الترغيب (473/3) مى‏گويد: ابراهيم بن هشام بن يحياى غسانى اين را به تنهايى از پدرش روايت نموده است، و اين حديث طويل است، كه در اولش انبياء عليهم السلام را ياد نموده است، و من اين بخش آن را، به سبب موجوديت حكمت‏هاى بزرگ و اندرزهاى سترگ در آن، ذكر نمودم. و حديث را به شكل كامل ابونعيم در الحليه (166/1) از طريق ابراهيم بن هشام روايت نموده است. و هم چنان حسن بن سفيان و ابن عساكر اين را به صورت كامل، چنانكه در الكنز (201/8) آمده، روايت نموده‏اند.

 

آيا مى‏دانيد، مثال هر يكى از شما و مثال خانواده و مال و عملش چطور است؟

رامهرمزى در الامثال از عايشه (رضى‏اللَّه عنها) روايت نموده، كه گفت: رسول خدا ص روزى براى يارانش گفت: «آيا مى‏دانيد، مثال هر يكى از شما و مثال خانواده و مال و عملش چگونه است؟» گفتند: خدا و رسولش داناتراند، گفت: «مثال هر يكى از شما، و مثل مال و خانواده و فرزند و عملش، چون مثال مردى است كه سه برادر داشته باشد، وقتى مرگش فرا در رسد، يكى از همان برادرانش را طلب نمايد و بگويد: آنچه بر من نازل شده است كه خودت مى‏بينى، پس براى من نزدت چيست، و برايم پيش خود چه دارى؟ مى‏گويد: از تو نزدم اين است، كه پرستاريت نمايم، خسته و افسرده ات نسازم و به كار و امورت رسيدگى نمايم، وقتى مردى غسلت بدهم، كفنت كنم، و با حمل كنندگان حملت نمايم، يك نوبت حملت نمايم، و يك نوبت دم راستى كنم، و وقتى برگشتم، براى كسى كه مرا از تو مى‏پرسد: از تو به خوبى ياد نمايم. اين برادرش است و جزء خانواده‏اش مى‏باشد. وى را چگونه مى‏يابيد؟» گفتند: اى رسول خدا، چيزى را كه در آن نفع باشد نمى‏شنويم. «بعد از آن براى برادر ديگرش مى‏گويد: آيا آنچه را بر من نازل شده مى‏بينى، پس براى من در پيشت چيست، و برايم نزدت چه دارى؟ مى‏گويد: تا وقتى در شمار زندگان باشى برايت نفع رسانيده مى‏توانم، وقتى مردى،تو را به جايى و راهى برده مى‏شود، و مرا به جايى و راهى برده مى‏شود، اين برادرش، مالش است، وى را چگونه مى‏يابيد؟» گفتند: اى رسول خدا، نفعى نمى‏شنويم، «باز براى برادر ديگرش مى‏گويد: آيا آنچه را بر من نازل شده مى‏بينى، و آنچه را خانواده و مالم برايم پاسخ دادند مى‏دانى، پس برايم نزد تو چيست و برايم در پيشت چه دارى؟ مى‏گويد: من در قبرت همراهت هستم، در وقت وحشت و تنهاييت همصحبتت هستم، در روز وزن اعمال در ترازويت مى‏نشينم و آن را گران مى‏سازم. اين برادرش، عملش است، وى را چگونه مى‏بينيد؟» گفتند: اى رسول خدا ص وى بهترين برادران و بهترين همراهان است، رسول خدا ص گفت: «قضيه همينطور است». عايشه (رضى‏اللَّه عنهما) مى‏گويد: آن گاه عبداللَّه بن كُرز نزدش برخاست و گفت: اى رسول خدا، آيا برايم اجازه مى‏دهى، كه اين كلام را در رشته نظم در آورم و از آن ابياتى سازم؟ گفت: «آرى»، وى رفت و بعد از سپرى نمودن شبى نزد رسول خدا ص آمد، و در پيش رويش ايستاد، و مردم جمع گرديدند و او شروع نموده سرود:

فإنى و أهلي والذي قدمت يدي

كداع إليه صحبه ثم قائل

لإخوته إذهم ثلاثة إخوة

أعينوا على أمربى اليوم نازل

فراق طويل غير متثق به

فماذا لديكم في الذي هو غائل

فقال امرؤ منهم أنا الصاحب الذي

أطيعك في‏ما شئت قبل التزايل

فأما إذا جدَّ الفراق فإنني

لما بيننا من خُلة غيرُ واصل

فخذ ما اردت الان منى فاننى

سيسلك بى في مَهْيَل من مهايل

فان تبقنى لا تبق فاستنفدننى

و عجل صلاحا قبل حتف مُعاجلِ

و قال امرؤ قد كنت جدا احبه

و اوثره من بينهم في التفاضل

غنائى انى جاهد لك ناصح

اذا جد جدالكرب غير مقاتل

ولكننى باك عليك و معول

و مثن بخير عند من هو سائلى

و متبع الماشين امشى مشيعا

اعين برفق عقبة كل حامل

الى بيت مثواك الذى انت مدخل

ارجع مقرونا بما هو شاغلى

كان لم يكن بينى و بينك خلة

و لا حسن و دمرة في التناذل

فذلك اهل المرء ذاك غناؤهم

و ليس و ان كانوا حراصا بطائل

و قال امرو منهم انا الاخ لاترى

اخالك مثلى عند كرب الزلازل

لدى القبر تلقانى هنالك قاعدا

اجادل عنك القول رجع التجادل

وأقعد يوم الوزن في الكفة التى

تكون عليها جاهدا في التثاقل

فلا تنسني و اعلم مكانى فاننى

عليك شفي‏ق ناصح غير خاذل

فذلك ما قدمت من كل صالح

تلاقيه إن أحسنت يوم التواصل

آن گاه از قول وى رسول خدا ص گريه نمود، و مسلمانان هم گريه كردند، و عبداللَّه بن كرز از نزد هر گروهى از مسلمانان كه عبور مى‏نمود، وى را طلب مى‏نمودند و از وى مى‏خواستند كه آن را براى شان بخواند، وقتى براى‏شان مى‏خواند گريه مى‏كردند. اين چنين در الكنز (124/8) آمده است. و اين را هم چنان جعفر فريابى در كتابش الكنى، ابن ابى عاصم در الوحدان، ابن شاهين، ابن منده در الصحابة و ابن ابى الدنيا در الكفاله، همه شان از طريق محمدبن عبدالعزيز زهرى از ابن شهاب از عروه از عايشه (رضى‏اللَّه عنها) به مثل آن، چنانكه در الإصابه (362/2) آمده، روايت نموده‏اند.



[1] هدفش اين است: اگر چه راهبان دنيا را ترك نمايند، و از آن دست بردارند و در آن پارسايى و زهد پيشه نمايند، ولى برغم آن، ترك دنيا و زهدى قوى‏تر و خوب‏تر و افضل از بذل نفس در راه خدا نيست، چنانكه در نزد نصارى عملى افضل از رهبانيت نيست، در اسلام هم عملى از جهاد بهتر نيست، به همين علت است كه پيامبر عليه السلام گفته است: (ذروة سنام الإسلام الجهاد فى سبيل‏اللَّه)، ترجمه: «بلندى كوهان اسلام جهاد در راه خداست».

 



بيانيه وى t درباره امربه معروف و نهى از منكر
  • مربوط به موضوع » <-CategoryName->

بيانيه وى t درباره امربه معروف و نهى از منكر

ابن ابى الدنيا و ابن عساكر از يحى بن يعمر روايت نموده‏اند كه: على بن ابى‏طالب t براى مردم بيانيه داد، و بعد از حمد و ثناى خداوند گفت: اى مردم، كسانى كه قبل از شما بودند، فقط به خاطر ارتكاب گناه هلاك گرديدند، و خدا پرستان و علماء آنان را نهى نكردند، و بنابراين عذاب‏ها بر ايشان نازل گرديد. آگاه باشيد، امر به معروف و نهى از منكر نماييد، قبل از اين كه بر شما نازل شود، آنچه كه بر آنان نازل گرديده، و بدانيد كه امر به معروف و نهى از منكر رزقى را قطع نمى‏كند، و اجلى را نزديك نمى‏سازد. امر از آسمان به سوى زمين چون قطره‏هاى باران به سوى هر نفس طبق تقدير خداوند برايش در زيادت يا نقصان درخانواده يا مال يا نفس نازل مى‏شود، و وقتى براى يكى ازشما نقصانى در خانواده، يا مال يا نفس رسيد، و براى غير خودش، غير آن حالت را ديد، اين پديده برايش باعث فتنه نباشد. چون مرد مسلمان تا وقتى مرتكب پستى نشده، هنگامى كه از پستى ذكرى به عمل بيايد، از آن مى‏هراسد، و مردمان بخيل را نيز به همين ترس هشدار مى‏دهد. مانند قمار باز ماهر و غالبى كه انتظار كاميابى را در نخستين بار انداختن دانه‏هايش مى‏كشد، كاميابيى كه برايش منفعت به بار مى‏آورد، و تاوان را از وى دفع مى‏كند. شخص مسلمانى كه پاك از خيانت است، هم همينطور است، و وقتى خداوند را دعا كند، انتظار يكى از اين دو نيكى را مى‏كشد، آنچه نزد خداوند است، برايش بهتر است، و يا اين كه خداوند برايش مال نصيب گرداند، كه در اين صورت وى صاحب خانواده و مال است. كشت دو گونه است: مال و فرزندان كشت دنيااند، و عمل صالح كشت آخرت است، و گاهى خداوند آن را براى قوم هايى جمع مى‏كند. سفيان بن عيينه مى‏گويد: كى غير از على بن ابى طالب مى‏تواند چنين به نيكويى صحبت نمايد؟! اين چنين در الكنز (220/8) و منتخب الكنز (326/6) آمده است. اين را در البدايه (8/8) از ابن ابى الدنيا به اسناد وى از يحيى از اين قولش: امر از آسمان نازل مى‏شود، تا آخر آن، به مانند آن متذكر شده، و در آنچه وى نقل نموده، آمده است: در اين حال وى صاحب خانواده و مال مى‏باشد، و حسب و دينش همراه وى مى‏باشد، يا اين كه خداوند برايش در آخرت مى‏دهد، و آخرت بهتر و باقى ماندنى است، كشت دوگونه است: كشت دنيا مال و تقوى است، و كشت آخرت، باقيماندنى‏هاى صالح[1] است.



[1] الباقيات الصالحات».